سکوت

دلم خیلی گرفته

نمیدونم چرا ولی احساس خوبی ندارم.

دلم میخواد  از این جا فرار کنم و برم یه جای دور ....

جایی که هیج کس من رو نشناسه......هیچ کس نباشه...سکوت و سکوت و سکون....

دلم می خواست کسی پیدا بشه و طاقت شنیدن این همه درد رو داشته باشه.....

این همه فکر واسه یه ذهن کوچیک....این همه درد ......این همه کلمه ی نگفته........

این همه سکوت.......................

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
زجر پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 12:55 ق.ظ http://zajr.persianblog.com

هنوز خیلی بچه ای

بزرگ میشی یادت میره

چیزی که تو بهش میگی درد چیه ؟

نیاز به سکوت ؟؟؟ سکون ؟؟

همین ؟!!!!!!

ندا صالحی پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:04 ق.ظ

سلام .

به خدا توکل کن . فقط اون حلال مشکلات هست .

اون فقط می تونه به درد دل ما گوش کنه بدون اینکه

خسته بشه . پس فقط درد دلت به او بگو .

خدا نگهدار

هیلدا پنج‌شنبه 3 فروردین‌ماه سال 1385 ساعت 01:19 ق.ظ http://www.hildabihamtast.blogsky.com

نبینم علی جو ناراحت باشیاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا می بوسمت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد