آنکه مست آمد و دستی به دل ما زد و رفت
در این خانه ندانم به چه سودا زد و رفت
خواست تنهائی ما را به رخ ما بکشد
تنهای بر در این خانهی تنها زد و رفت
دل تنگش سر گل چیدن از این باغ نداشت
قدمی چند به آهنگ تماشا زد و رفت
مرغ دریا خبر از یک شب توفانی داشت
گشت و فریاد کشان بال به دریا زد و رفت
چه هوائی به سرش بود که با دست تهی
پشت پا بر هوس دولت دنیا زد و رفت
دل خورشیدیاش از ظلمت ما گشت ملول
چون شفق بال به بام شب یلدا زد و رفت
همنوای دل من بود و به تنگام قفس
نالهای در غم مرغان همآوا زد و رفت.
عاشق آن است که وفایی در وجودش باشد
ای که از یار نشان می طلبی یار کجاست همه یارند ولی یار وفادار کجاست عشق را تن پوش جانم می کنی چتری از گل سایه بانم می کنی ای صدای عشق در جان و تنم آن سکوت ساکت و تنها منم من پر از اندوه چشمان توام آشنایی دل پریشان توام آتش عشق تو در جان من است عاشقی معنای ایمان من است کی به آرامی صدایم می کنی از غم دوری رهایم می کنی ای که در عشق و صداقت نوبری
عاشق آن نیست که عشق تکه کلامش باشد
در رهگذر زمستان بودم که بهار چشمانت در نگاهم پیدا شد ، زیبا بود مثل گل مریم ودلچسب بود مثل غروب خورشید ... گندم زاری می برم و از خوشه های طلایی گندم
آیا در دورها کسی پُلهای رابطه را می شکند ، چرا دستها همدیگر را نمی شناسد...؟
نکنه با بی رحمی همانند کوهها حرفهایم را به سویم پرتاب کنی ...!
اگر روزی چون موجی که به ساحل می آید به کنارم برگردی تمام ستارگان را به پایت می ریزم وتو را به
کلبه ای برایت می سازم ...
کاش که بیایی ...!
سلام . با تبادل لینک موافقی ؟
سلام
قاصدکا هم نشونی می خوان عزیزم
به منم سر بزن