دعا

از من بریده ای و صدایم نمی کنی

چون درد در منی و رهایم نمی کنی

گم گشته ام میان تماشای چشم تو

از این جنون تلخ جدایم نمی کنی

هر شب چو باد می وزم از داغ یاد تو

آخر چرا ؟چه شد که دعایم نمی کنی

من آخرین پرنده گم کرده لانه ام

در آسمان خویش هوایم نمی کنی

امشب میان کوچه تو را جار می زنم

اما تو باز رو به صدایم نمی کنی

نظرات 1 + ارسال نظر
[ بدون نام ] یکشنبه 24 اردیبهشت‌ماه سال 1385 ساعت 12:15 ق.ظ

خیلی خیلی
جالب هست
خوشم امد

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد