از من بریده ای و صدایم نمی کنی
چون درد در منی و رهایم نمی کنی
گم گشته ام میان تماشای چشم تو
از این جنون تلخ جدایم نمی کنی
هر شب چو باد می وزم از داغ یاد تو
آخر چرا ؟چه شد که دعایم نمی کنی
من آخرین پرنده گم کرده لانه ام
در آسمان خویش هوایم نمی کنی
امشب میان کوچه تو را جار می زنم
اما تو باز رو به صدایم نمی کنی
خیلی خیلی
جالب هست
خوشم امد