اشک من بدرقه ی راهت باد...

رفتنت را دیدم تو به من خندیدی.

 آتش برق نگاهت دل من را آتش زد و مرا در پس یک بغض غریب در میان

برهوتی تاریک پشت یک خاطره ی سرد و تهی با دلی سنگ

رهایم کردی و تو بی آنکه نگاهی بکنی به دل خسته و آزرده ی من

رفتنت را دیدم تا به آنجا که نگاهم سو داشت و تو در آخر این قصه ی تلخ محو

شدی باورم نیست که دیگر رفتی

اشک من بدرقه ی راهت باد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد