سایه های افسوس ...

alijon.blogsky

 

حنجره ام آبستن است از نا گفته ها

گویی شکسته نای من از بار این ناله ها

سایه های افسوس

چنگ می زند در بر دیوار سینه

زنجره ی  باورهای زخمی ام

مویه می کشند دراین دل رمیده

 امشب

نشسته ام  در کنار  سیاه مشق هایم

از آن سپیده ی عرق کرده و لبخند مادر

تا نخ نماهای سپید گیسوانم

نگاه می کنم به غربت آئینه

پخش می شوم دراندوه آئینه

چه صبورانه  گذشت

عمر بی چراغم  ...

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد