حنجره ام آبستن است از نا گفته ها
گویی شکسته نای من از بار این ناله ها
سایه های افسوس
چنگ می زند در بر دیوار سینه
زنجره ی باورهای زخمی ام
مویه می کشند دراین دل رمیده
نشسته ام در کنار سیاه مشق هایم
از آن سپیده ی عرق کرده و لبخند مادر
تا نخ نماهای سپید گیسوانم
نگاه می کنم به غربت آئینه
پخش می شوم دراندوه آئینه
چه صبورانه گذشت
عمر بی چراغم ...