مراازاین که میبینی پریشان تر چه می خواهی
ازاین آتش به جزیک مشت خاکستر چه می خواهی
من ازاوج نگاه توبه زیرپایت افتادم
بیااین اوج واین پروازواین باورچه می خواهی
مراازاین که میبینی پریشان ترچه می خواهی
مرابیخودبه باران می بری بامستی چشمت
بیا این چشمها این گونه های ترچه می خواهی
برای ادعای عشق اگراین سینه کافی نیست
بیااین تیغ واین شمشیرواین هم سرچه می خواهی
من آن فرهادمسکینم که کوه بهرتوکندم
بگوشیرین ترین رویابگودیگرچه می خواهی
تمام این غزل باخون رگهایم نثارت باد
بگودیگرعزیزمن بگودیگرچه می خواهی
سه-چهار دقیقه سکوت به احترام ورود اولین دلتنگی
می دانم سهمی ار روز آمدنت نخواهم داشت
دیشب جای آخرین نگاهت را ،
در انتهای چشمانم به خاک سپردم
که برای تقدیر اینچنین زخمی
یک علامت سوال ، جواب تمام بودن ها بود