تنهایم...

alijon.blogsky

 

نهایی ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست


گسترده تر از عالم تنهایی من ، عالمی نیست


غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصلها را


بر سفره رنگین خود بنشانمت ، بنشین غمی نیست


حوای من ، بر من مگیر این خود ستایی را ، که بی شک


تنها تر از من در زمین و آسمانت ، آدمی نیست


آیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم


تا روشنم شد در میان مردگانم همدمی نیست


همواره جون من نه ، فقط یک لحظه ، خوب من بیندیش


- لبریزی از گفتن ، ولی در هیچ سویت محرمی نیست


من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم


شاید برای من که همزاد کویرم ، شبنمی نیست


شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را


در دستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست


شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر ، اگر چه


اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد