ناز...

 

alijon.blogsky

 

به عشوه ای و کرشمه شدم اسیر نگاهت

شدم خراب زمانه همان که مانده به راهت

غزال دشت وجودم چگونه از تو بگویم

که ناز چشم و نگاهت در این زمانه نجویم

تو نازنین و نگارم چگونه از تو بخوانم

تو قبله گاه نمازم همیشه از تو بهارم

منم اسیر کمندت به زلف تو دل مستم

خیال خواب منی تو که تا ابد ز تو مستم

به ناز تو که بنازد که من اسیر نگاهم

به جز من از تو که گوید که جان به پای تو دادم

دوباره شعرو ترانه دلیل بود و بهانه

خزان سبز وجودم  به انتظاره بهاره

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد