دیده ی ما...

alijon.blogsky

 

برروی بی نقاب افتد چو دیده ی ما


گویای حالت ماست رنگ پریده ی ما


خورشید محو گردد در پرتو جمالت


ناید بدیدن صبح دیگر سپیده ی ما

 
خار رهت بپوشد شاهراه الفت


دستش کجا رسد بر دامان چیده ی ما


تا ره ز چه شناسم نزدیک کرده ره را


در چشم ناتوانم پشت خمیده ی ما


کی می رسد زچشم مفتون سرمه سایت

 
بانگ حیا بگوش الفت رسیده ی ما


کلک شکسته ماست نقش آفین زلفت


نقشی که تیره دارد صبح دمیده ی ما


منّت نمیکشم از ناز طیب زآنرو


مرهم بزخم جانست خون دویده ما

 
هرگز غبار حسرت ننشیندم بدامان


تا میرسد به دامن اشک چکیده ی ما


ترک جفا نخواهم زان بی وفا که دانم


درگوش جان نگیرد پند گزیده ما


مژگان کج نهادت با یک اشارت آرد


در وادی محبت صید رمیده ی ما


می گفت در دل تنگ یاری ماندنم نیست

 
در روزنی نگنجد قدّ کشییده ی ما


شستم بهمت اشک بهر تو خانه ی چشم


شاید که پاگذاری یک ره به دیده ی ما

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد