همزبون...

 

با زبون بی زبونی تو برام یه همزبونی

 

تو همون غربیه‌ای که تا ابد پیشم می مونی

 

تو همون غریبه ای که اومدی تو سرنوشتم

 

بی تو درگیر زمین و با تو راهی بهشتم

 

میشه از ستاره کم گفت میشه با حادثه سر کرد

 

نمیشه چشم تو رو دید ولی از عشق گذر کرد

 

جای پای خستگی‌ها رو تن جاده نمونده

 

وقتی که مرغ مهاجر دائم از عشق تو خونده

 

رو سیاهه شب غربت اگه بی یاد تو سر شه

 

میشه با شعله‌ی عشقت شب پر از شعرو شرر شه

 

مگه میشه توی شعرام ردپای تو نباشه

 

از همه شعرام گذشتی قلب من مال تو باشه

 

شعر من یه عاشقانه‌س یه تلاش شاعرانه‌س

 

چشم تو برام بهانه‌س بیت اول ترانه‌س

 

 

رفت...

alijon.blogsky

 

 

توی جاده تک تنها...

 

یه مسافر توی شبهام...

 

کوله بار غم رو دوشش....

 

صدهزار قصه تو گوشش....

 

نمی دونم که کجا بود....

 

نمی دونم که کجا رفت...

 

رو تنش گرد مصیبت....

 

توی مرداب حقیقت...

 

طعم تلخ یه جدایی...

 

اونو با غم داده عادت...

 

نمی دونم که کجا بود....

 

نمی دونم که کجا رفت...

 

فقط این جا رو نمی خواست...

 

بی صدای بی صدا رفت...

 

رفت...

 

رفت...

 

رفت...

 

دستای سرد و سیاهش...

 

چشمای مونده به راهش...

 

یه کسی بوده که رفته...

 

زندگی شده تباهش...

 

فقط این جا رو نمی خواست...

 

بی صدای بی صدا رفت...

 

رفت...

 

رفت...

 

رفت...

ببینم از تو رویی...

 

alijon.blogsky

 

 

 

 

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

 

 

 

چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی

 

 

 

به کسی جمال خود را ننموده‌ای و بینم

 

 

 

همه جا به هر زبانی بُوَد از تو گفتگویی

 

 

 

به ره تو بسکه نالم، زغم تو بسکه مویم

 

 

 

شده‌ام ز ناله نایی، شده‌ام ز مویه مویی

 

 

 

همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی

 

 

 

من از خوشم که چنگی بزنم به تار مویی

 

 

 

چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی؟

 

 

 

چه شود که کام جوید، زلب تو کام جویی؟

 

 

 

شود اینکه از ترحم، دمی‌ای سحاب رحمت

 

 

 

من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی؟

 

 

 

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

 

 

 

سر خمّ می سلامت، شکند اگر سبویی

 

 

 

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا

 

 

 

تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی

 

 

 

ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم بخواند

 

 

 

رخ شیخ و سجده گاهی، سر ما و خاک کویی

 


 

پنجره‌های دلم ...

alijon.blogsky

 

در تاریکی چشمانت را جستم


در تاریکی چشمهایت را یافتم


و شبم پر ستاره شد

تو را صدا کردم


در تاریکترین شب ها


دلم صدایت کرد


و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی


با دست هایت برای دست هایم آواز خواندی


با تنت برای تنم لالا گفتی


چشم‌های تو با من بود


و من چشم‌هایم را بستم


چرا که دست‌های تو اطمینان بخش بود


صدایت می‌زنم گوش بده


قلبم صدایت می‌زند


شب، گرداگردم حصار کشیده است


و من به تو نگاه می‌کنم


از پنجره‌های دلم


به ستاره‌هایت نگاه می‌کنم


چرا که هر ستاره آفتابی است


من آفتاب را باور دارم


من دریا را باور دارم


و چشم‌های تو سرچشمه ‌دریاهاست


انسان سرچشمه دریاهاست

 

بی وفا...

 alijon.blogsky

 

بی وفا عشق من

 

به خدا اشک من

 

می مونه رو گونه م

 

تا بیایی پیش من

 

رفتی و بعد تو

 

چه زجری کشیدم

 

هنوز تار موت و

 

به دنیا نمی دم

 

تو رو به خاطراتمون

 

تو منو بی خبر نذار

 

تو رو به اشکمون قسم

 

منو چشم به در نذار

 

باشه میرم از پیشت

 

خداحافظ عشق من

 

ببخش روی نامه هام

 

باز چکیده اشک من

 

دل موندنی نبود

 

خداحافظ عشق من

 

حالا که نموندی

 

بگو از من چی دیدی

 

چه ساده نشستی

 

چه ساده پریدی

 

بغضمو وقت جدایی

 

هی نگه داشتم به سختی

 

حتی واسه دلخوشیم هم

 

دسته گل ندادی رفتی

 

پس بذار روی ماهتو

 

دم آخر نگاه کنم

 

سخته با خاطراتمون

 

با دل خون وداع کنم

 

وقت رفتنت نبود

 

خداحافظ عشق من

 

دلت میشکنه یه روز

 

می دونی قدر اشک من

 

سخته گفتنش ولی

 

خداحافظ عشق من

 

 

خواهم شکست...

alijon.blogsky

 

به خلوتگاه تنهاییت دوباره خواهم آمد،

 

و خواهم شکست

 

سکوت تنهاییت را و تو را با خود

 

به تجلی گاه روشنی می برم

 

به جایی که احساس آئینه قابل لمس باشد

 

به جایی که سکوت معنای همه ی حرفهای ناگفته است

 

به دوردستها

 

به دیاری که آدمها زیر سنگینی کوله بار خیانت

 

 بی صدا ،نشوند.....

 

به دیاری که همه تن پوشی از صفا

 

 به همراه دستاویزی از راستگویی به تن

 

کنند و در دشت وسیع صداقت همراه با رقص واژه ها  

 

و با ترانه سکوت

 

به دلبری دلهای عاشق بروند

 

 و از آنجا همگام با هم به دیار تو می آئیم .

 

تو ای تنها واژه معلوم ...........


 

اوج...

alijon,blogsky

 

زمان را شمارش می کنم

 

    شش

   

    پنج

       

  چهار

     

 سه

 

تو را نمی بویم

 

دور تر از آسمان و نسیمی

 

دور تر از ستاره

 

  از من.

 

طنین نفسهایت آرامم می کند.

 

مثل ابر بر من می گذری

 

دلم آتشکده اساطیری خیالت می شود....

 

 

نگاه عاشقانه...

 

alijon.blogsky

 

زیباترین تصویری که در زندگانیم دیدم

 

نگاه عاشقانه و معصومانه تو بود

 

زیباترین سخنی که شنیدم سکوت دوست داشتنی تو بود

 

 زیباترین احساساتم گفتن دوست داشتن تو بود

 

زیباترین انتظار زندگیم حسرت دیدار تو بود

 

زیباترین لحظه زندگیم لحظه با تو بودن بود

 

زیباترین هدیه عمرم محبت تو بود

 

زیباترین تنهاییم گریه برای تو بود

 

زیباترین اعترافم عشق تو بود

 

 دوستت دارم

 

 


مردم از درد...

 

alijon.blogsky

 

 

مردم از درد و نمی آیی به بالینم هنوز

 

مرگ خود میبینم و رویت نمیبینم هنوز

 

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از برم

 

شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز

 

آرزو مُرد و جوانی رفت و عشق از دنیا گریخت

 

غم نمی گردد جدا از جان مِسکینم هنوز

 

روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم

 

گل به دامن می فشاند اشک خونینم هنوز

 

گر چه سر تا پای من مشتِ غباری بیش نیست

 

در هوایش چون نسیم از پای ننشستم هنوز

 

سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند

 

صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز

 

خَصم را از ساده لوحی دوست پندارم هنوز

 

طفلم و نگشوده چشم مصلحت بینم هنوز

 

 

روز پدر...

alijon.blogsky

 

ولادت حضرت علی و روز پدر مبارک

 

دست پدر تو سفره برکتی تازه داره

دعای اون همیشه فراوونی می آره



پدر دلش ساده هست پرچم آزاده هست

 

خدا می دونه پدر مثل یه شاهزاده هست

اگر چه هست نمونه قدرش و کی می دونه

الهی تو زندگی پدر برام بمونه

 

 

دوباره خونه...

alijon.blogsky 

 

شب شده سکته دوباره خونه 

 می گرده دل دنبال یک بهونه 

 می گرده باز گنجه ی خاطراتو 

 پی یه حرف ناب و عاشقونه 

 عکس تو رو باز می ذاره روبروش 

 که تا ته شب واسه تو بخونه 

 دلم تو التهابه که چه جوری 

 قدر چشای نازتو بدونه 

 تو عصری که قحطی عطر یاسه 

 اما به جاش دوست دارم گرونه 

 کافیه اسمتو یه جا ببینم 

 تا حس شعرم بزنه جونونه

من نمی تونم بگم اندازه شو

اینو فقط شاید خدا بدونه 

 محاله که عشق ما رو ندونن 

 برو سوال کن از گلای پونه 

 اگه بخوان خیلی کم از تو بگن 

 می گن همون که خیلی مهربونه ؟

 بی خبری تو ولی از حال من 

 میندازم اینو گردن زمونه 

 چقدر حسودیم می شه وقتی همه 

 بهم می گن دل تو پیش اونه ؟

 من خودم باز می زنم به اون راه 

 می گم بیارید واسه من نشونه 

 اما تا کی فریب بدم دلم رو 

 اون داره کلی آدرس و نشونه 

 مهم ولی تویی که اسم نازت 

 با من یه جایی پشت آسمونه

اونا نمی دونن ستاره هامون 

 دوتاس ولی توی یه کهکشونه 

 اینو بخون تا دوباره بدونی 

 دیوونتم ، دیوونتم ، دیوونه 

 

 

تب ثانیه ها ...

alijon.blogsky

 

پشت پرواز تب ثانیه ها جاری بود

 

یک پرنده قفسش ساعت دیواری بود

 

شب به انگیزه ی پایان خودش پاسخ داد

 

ماه در مزرعه مشغول سحر کاری بود

 

پشت هر ثانیه ای تازه نشستم که هنوز

 

دلم آماده ترین قسمت بیداری بود

 

ساعت از سبز گذشت و دلم از حوصله پر

 

سهم کو؟ کو؟ ی دلم خلوت اجباری بود؟

 

تیک تاک از نفس افتاد ودلم پر پر زد

 

باز هم لحظه شماری ...وچه تکراری بود

 

سیب در چشم تو آغاز شد ودست شدم

 

چیدن چند غزل_گریه که ناچاری بود

 

من به پروانگی بخت خودم شک کردم

 

آبی روسری ات روی پرم جاری بود

 

روسری آبی من! سر به هوا مثل درخت

 

خاک من تشنه ی آن لحظه که می باری بود

 

کاش می شد سفری تا شب چشمان شما

 

و شما پنجره ها پاسخ تان آری بود

 

پر و بال عبورم ...

alijon.blogsky

 

قفس داران سکوتم را شکستند

 

دل دائم صبورم را شکستند


 

به جرم پا به پای عشق رفتن 

 

 پر و بال عبورم را شکستند


 

مرا از خلوتم بیرون کشیدند

 

چه بی پروا حضورم را شکستند


 

تمنا در نگاهم موج می زد

 

ولی رویای دورم را شکستند


 

وباور کرده ام دنیا چنان هم با وفا نیست

 

و بودن یا نبودن آنقدر ارزش ندارد


 

وامروز است می دانم که باشم یا نباشم

 

برای هیچ کس دیگر مهم نیست!

 

 

حرام شد...

alijon.blogsky

 

دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود

 

تو در کنار من بشینی؟...... محال بود

 

هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود

 

چشمان مهربان تو پاک و زلال بود

 

پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری

 

با تو چقدر کوچه ی ما بی مثال بود

 

نشنید لحن عاشق من را نگاه تو

 

پرواز چشم های تو محتاج بال بود

 

سیب درخت بی ثمر آرزوی من

 

یک عمر مانده بود ولی کال کال بود

 

گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت

 

گفتی مجال نیست ولیکن مجال بود

 

یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود

 

سهم من از عبور تو رنج و ملال بود

 

چیزی شبیه جام بلور دلی غریب

 

حالا شکست وای صدای وصال بود

 

شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد

 

اما نه با خیال تو بودم حلال بود

 

 

امشب...

alijon.blogsky 

 

از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب               
                  
شاید تو می­خواهی مرا در کوچه­ها امشب

پشت ستون سایه ها روی درخت شب             
                  
می جویم، اما نیستی، در هیچ جا امشب

می­دانم آری نیستی، اما نمی­دانم                  
                     
بیهوده میگردم به دنبالت، چرا امشب؟

هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما،             
           
نگذاشت بی خوابی به دست آرم تو را امشب

ها...سایه ای دیدم شبیهت نیست اما، حیف              
              
ایکاش می دیدم به چشمانم خطا امشب

هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز            
                 
بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب

گشتم تمام کوچه­ها را، یک نفس هم نیست             
              
شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب

طاقت نمی آرم، تو که می دانی از دیشب                
          
باید چه رنجی برد باشم، بی تو، تا امشب

ای ماجرای شعر و شب های جنون من                  
              
آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب

گل عشقت رویید...

alijon.blogsky

 

در دل من روزی؛گل عشقت رویید

 

 

یک گل سرخ؛ که در غربت تن؛می شد او را بویید


 

در حریم سینه؛جای دادم او را


 

با سرشک دیده؛آب دادم او را


 

قد کشید و بالید؛در هوای احساس


 

ریشه زد در جانم هر دم او با وسواس


 

اسمان قلبم؛صاف بود و آبی


 

شب رویاهایم؛همچنان مهتابی


 

با خیالش آرام؛زندگی میکردم


 

از حضورش در جان شاعری میکردم


 

من رسیدم با او؛لب پرچین نیاز


 

عاشقانه خواندم؛رو به ان کعبه نماز


 

تا به ناگه روزی؛گل عشقت خشکید


 

پر کشید از جانم؛تنم از غم لرزید


 

هرچه از دیده روان کردم آب


 

هرچه نالیدم وگفتم دریاب


 

بی اثر بود همانند سراب


 

پر زد از دیده من؛همچو شیرینی خواب


 

منتظر میمانم؛لیک تا روز حساب


 

تا بروید شاید ؛گل عشقت در دل؛همچو نی در مرداب

 

 

حیف...

alijon.blogsky
 
 
حیف لحظه های خوبی که برای تو گذاشتم
حیف غصه ای که خوردم، چون ازت خبر نداشتم
 
 
حیف اون روزا که کلی ناز چشماتو کشیدم
حیف شوقی که تو گفتی داری اما من ندیدم
 
 
حیف حرفای قشنگی که برای تو نوشتم
حیف رویام که واسه تو از قشنگیاش گذشتم
 
 
حیف شبها که نشستم با خیالت زیر مهتاب
حیف وقتی که تلف شد واسه دیدن تو ، تو خواب
 
 
حیف با وفایی من، حیف عشق و اعتمادم
حیف اون دسته گلی که ، توی پاییز به تو دادم
 
 
حیف فرصت های نقرم ، حیف عمرم و دقیقه م
حیف هرچی به تو گفتم ،راس راسی حیف سلیقه م
 
 
حیف اشکایی که ریختم واسه تو دم سپیده
حیف احساس طلاییم ، حیف این عشق و عقیده
 
 
حیف شادی توی روزی که می گن تولدت بود
حیف عاشقیم که گفتی اولش کار خودت بود
 
 
حیف جمعه های دلگیر ، حیف شنبه های رنگی
حیف اون روز که نوشتم ، چشای به این قشنگی
 
 
حیف فکرایی که کردم واسه جستن بهونه
حیف عشقی که کسی نیس حالا قدرشو بدونه
 
 
حبف اون همه قسم ها که به اسم تو نخوردم
حیف نازی که کشیدم چون که طاقت نیاوردم
 
 
حیف اون کسی که دائم عاشقم بود توی رویا
حیف که تو از راه رسیدی اون و دادمش به دریا
 
 
حیف چیزی که ندارم ،حیف ذوقی که نکردی
حیف گرمایی دستم که سپردمش به سردی
 
 
حیف قلبم که یه روزی دادمش دستت امانت
حیف اعتماد اون روز ،حیف واژه خیانت
 
 
حیف اون همه دعاهام، واسه ی تو شب یلدا
حیف اون چیزی که گم شد ، دیگه هم نمی شه پیدا
 
 
حیف اون شبی که گفتم پیش تو کمه ستاره
حیف اون حرفا که گفتی ، گفتم اشکالی نداره
 
 
حیف چشمایی که گفتم با تو با لبای خندون
حیف آرزوی دیدار ، با تو بودن زیر بارون

چه کرد...

alijon.blogsky

 

     دیدی ایدل که غم عشق دگر بار چه کرد

 

                                              چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد

  

   آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت

 

                                           آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد

 

   اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار

 

                                            طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد

 

    برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر

 

                                           وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

 

     ساقیا جام می ام ده که نگارنده غیب

 

                                           نیست معلوم که در پرده اسرار چه کرد

 

      آنکه پر نقش زد این دایره مینایی

 

                                          کس ندانست که در گردش پرگار چه کرد

 

       فکر عشق آتش غم در دل حافظ زد و سوخت

 

                                           یار دیرینه ببینید که با یار چه کرد