امشب کنار تو منم در خود صدایم کن
من نیستم چون دیگران یک دم نگایم کن
بازیچه ی مردم شدی در شهر می گردی
با من چه می گویی بیا جان را فدایم کن
تن خسته تر از من نمی یابی در این دنیا
جامی بیار و یک دمی از خود جدایم کن
یک عمر در بند دعا و عفت و پاکی
رسوا بکن من را از این پاکی رهایم کن
بگذار تا در شهر دنبال خودم باشم
دردی کشم در دل اگر مردی دوایم کن
خاک من از خاک تن این مردمان کی بود
بو کن تن و خاک مرا زینان سوایم کن
یک شب به دل با تو شب شادی و لبخند است
آنهم نمی خواهی بیا جانا عزایم کن
امشب کنار تو منم خوش باش با این دل
فردا که خواهم رفت تا هستی دعایم کن
هر لحظه ای در دل به یاد لحظه ام هستی
آن لحظه،ای دور از تنم در جان صدایم کن
سلام . جالب بود . به ما هم سر بزنید . موفق باشید . خدا نگهدار .