غمی غمناک...

alijon.blogsky

 

شب سردی است، و من افسرده

 

راه دوری است، و پایی خسته

 

تیرگی هست و چراغی مرده

 

می کنم، تنها، از جاده عبور

 

دور ماندند ز من آدم ها

 

سایه ای از سر دیوار گذشت

 

غمی افروز مرا بر غم ها

 

فکر تاریکی و این ویرانی

 

بی خبر آمد تا با دل من

 

قصه ها ساز کند پنهانی

 

نیست رنگی که بگوید با من

 

اندکی صبر، سحر نزدیک است

 

هر دم این بانگ بر آرم از دل

 

وای ، این شب چقدر تاریک است

 

خنده ای کو که به دل انگیزم؟

 

قطره ای کو که به دریا ریزم؟

 

صخره ای کو که بدان آویزم؟

 

مثل این است که شب نمناک است

 

دیگران را هم غم هست به دل،

 

غم من، لیک، غمی غمناک است

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد