مستم...

علی جون

باز امشب مستم

جام می در دستم

چونکه مثل هر شب

با تو من پیوستم

شمع ها خاموشند

دوستان مدهوشند

همه امشب چون من

جام می می نوشند

زندگی را کشتم

مرگ هم درمشتم

خنجرش  سخت نبود

بی خبر زد پشتم

یاد تنهایی خویش

میکند دل را ریش

یاد من می ماند

نزنم بر کس نیش

مرگ من تنهاییست

بی کسی، شیداییست

در سرای دل من

عاشقی رسواییست

هست در خاطر من

که چنین ظاهر من

داده بر باد همه

پیکر طاهر من

مستی و راستی است

حرفم از کاستی است

به پشیزی نخرند

کچل و ماستی است

آدمی دل مرده

زخم کاری خورده

از هم انسانها

روح او آزرده

آدمان مست شدند

بی خبر هست شدند

چه کسی میداند

که چرا پست شدند

دست از مهر دهند

تا که از بند رهند

دست دیگر آزاد

خنجر از پشت نهند

مرگ پیمانها زود

حرفهایی بی سود

مهربانی ها را

میکند آتش دود

همه از هم دلگیر

با خدا هم درگیر

خوان نعمت بر چین

همه از آن هم سیر

دستها مشت شده

به همه پشت شده

خوبی مردم ما

همچو زردشت شده

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد