فریاد دل...

 alijon.blogsky

 

 

 

می نویسم از رقص دل،از لرزش چشم،از جادوی سیه چشمان روزگار،از نگاه

 

 های پر از محبت چشمان عاشق،از نوای امید بخش زندگی.آری!از تو

 

می نویسم ای گرانبها ترین گوهر زندگی ام،ای تک ستاره آسمان دلم،

 

از تو ای خوشبو ترین گل گلزار و جودم می نویسم تا بخوانی و بدانی

 

که ذره وجود من قلب شده و با هر تپش عاشقانه فریاد می زند:

 

دوستت دارم.

 

 قلب من، عشق من، هستی من، روح من، فدای صفای تو ...

 

تویی که با آمدنت کویر قلبم را سبز کردی.تو که شب تنهاییم را از روز روشن تر

 

کردی تو که غبار تردید را از لوح دلم پاک کردی.بله نازنین! این تو بودی که

 

عاشقم کردی .عزیزتر از جانم!کاخ وجودم زیر پای توست و ملکه قلبم در

 

اختیار تو ،تو پادشاه قلب منی و من بی بی عشق تو،نازنینم.من در

 

انتهایی ترین نقطه زمان در بن بست نا امیدی و در کوچه پس کوچه های

 

تنگ و تاریک تردید جا مانده بودم و ملتمسانه به ریسمان الهی چنگ می زدم

 

 در آخرین لحظه ها خدای عاشقان محراب را صدا زدم و از او یاری جستم

 

چشمان اشکبارم ملتمسانه در پی دست هایی می گشت تا با حرارت خود

 

سردی غم را از دستانم بزداید به دنبال نگاهی بود که او را با خود به عمق

 

 آرامش برد و به دنبال کاروان سالاری می گشت امین، تا بتواند به او اطمینان

 

کند و خود را از شهر ماتم زده هجران برهاند و در آن بهبوهه تلخ و کشنده

 

  و در آن تاریکی ژرف نور وجود تو نجات بخشم شد راه را برایم روشن

 

 کرد و غم های تلخ گذشته را با گرمی دستانت از وجودم بیرون برد

 

 و مرا به اوج رساند و من در دریای بیکران عشقت غرق شدم .

 

گوهر یکدانه دلم! به چشمانم بنگر تبدار و مضطرب است اما فریادی ژرف دارد:

 

   دوستت دارم 

 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد