من و دنیای پر از غم ...

 alijon.blogsky

 

تو و این شرابخانه تو و این دل ِ خرابم
 

تو بیا و شادمانی بفکن در این شرابم
 

تو و مرد ِ تشنه‏کامی که هنوز امید دارد
 

چه شود که با خیالت ببری از این سرابم ؟
 

تو و گفتن ِ حقیقت که مرا تو دوست داری
 

من و ترس از همین که : نکند هنوز خوابم؟
 

خوشم از همین اشارت به که گویم این بشارت؟
 

که پـس از هزار خواهش تو چه داده‏ای جوابم
 

تو چه خوب می‏توانی که بگوییم نهانی
 

به زبان ِ بی‏زبانی که نمی‏دهی عذابم
 

چقدر سپاس باید ؟ که شراره‏ی ِ غمت را
 

بنشانده‏ای که دیگر نکند چنین مذابم
 

به ترانه‏ای نگنجم غزلی چگونه گویم ؟
 

چه شگفت واژگانی زده چنگ در ربابم!
 

دلم از تو بـر نگیرم ز خودم خبر نگیرم
 

صنمی دگر نگیرم دگر از تو سر نتابم
 

 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد