بـــی تو این روزای روشن، واسه من تاریک و تــاره
وقتی بـــی تــــو تک و تنهام، زندگیـــم معنا نداره
از همون روزی که رفتـــی دل به هیچ کســـی ندادم
فکر می کردم می رســـی یه روز تو بـــی کسیم به دادم
گفتـــن لحظـــه ی آخر واسه من هنوز ســــؤاله
دیدن دوباره ی تـــو فقط تو خواب و خیـــاله
لحظـــه های آخر تو، تـــوی قلب من می مونه
هیچکـــی مثل من بلد نیست قدر چشماتـــو بدونه
رفتـــی و چشمــای خیسم یادگاری از تـــو مونده
بـــی وفای هات هنوزم تو رو از دلـــم نرونده
چشم به راه تــــو می مونم، تا که برگـــردی دوباره
می ترسم وقتــــی که نیستی ، دل من طــاقت نیاره
میان امواج خروشان این دریا
بدون پارو وبا بادبان های شکسته
همچنان به پیش میروم
و مدام از خود می پرسم
برای آفریدن من دلیل خدا چیست؟
و خود پاسخ را میدانم !
.......
اوینار به روز است
در این هوای سرد پاییزی گرما بخش محفل ما باشید
یادم می آید در آن شب طوفانی ......
در آن شب که باد بیداد می کرد و ظلمها می نمود با هم آشنا شدیم
خیلی ساده اسم هم را پرسیدیم و شدیم " دوست "
بعد ها که همدیگر را بیشتر می دیدیم
من احساس می کردم که فزون از حد دوستت دارم
" پاکیت " خلوست " سادگیت " ................
سلام
اوینار به روز است
منتظر حضور بهاری و نظرات سازنده شما هستم