بیقرارم...

بیقرارم برای دیدارت

تا ببینم دوباره رفتارت

تا ببینم چگونه میخندی

پای دلرا چگونه میبندی

تا صدایت بگوش جان آید

به تن خسته ام توان آید

تا بگیرم دو یاس دستت را

تا ببینم دو چشم مستت را

چون بیایی درون آغوشم

غم عالم شود فراموشم

نیست گردم درون هستی تو

مست گردم به می پرستی تو

دل و جانم فدای روی تو باد

شب گرفتار تار موی تو باد