|
خوابی دیدم :
تو بودی ,
زیبا و خندان
شاد و سرخوش ...
پهنای صورتت
با لبخند گرمت
و چشمان زیبایت
میدرخشید چون افتاب ...
وقتی رفتی
در بیداریم
تلخی خاطره رفتنت
تنها ارمغان بجای مانده بود ,
و همیشه این سوال که :
چرا رفتی
و چرا اینگونه
بی خبر رفتی ... ؟!!
هیچ گاه ندانستم
بهر رفتنت
چه باید بگویم
و چی میتوانم بگویم ...
پاسخی بر سوالم نیامد
و پاسخی بر خواهشم
و خواسته ام ...
پس یادت را گرامی داشتم
و ان را بسان خاطره ای
حفظ کردم ... | |