تو مث یه آرزویی
تو یه آرزوی دوری
واسه این غریب شبگرد
تو یه باغچه پر نوری
حالا که بیکس تنها
یه غریب کوچه گردم
قطرههای اشک شورم
روی گونه آه سردم
توی گریههام میخندم
با غم غربت میجنگم
توی شهر بی نشونی
میخونم ترانههامو
میسپرم به باد و بارون
پارههای نامههامو
شاید اون واژهی تلخو
برسونه باد به دستت
که دیگه تمومه حرفا
رفتمو و رفتم ز دستت!
|