دستهای خدا ...

 

 

وقتی که دستهای خدا طرح زن کشید

من را کنار لحظه عاشق شدن کشید

من را خدا برای تماشای چشمهات

اما تو را برای رسیدن به من کشید

وقتی نشد نجابت مهتاب مثل تو

او را خدا به خاطر تو بی بدن کشید

شاعر شدم دلم غزلی لال را سرود

دستت برای صورت شعرم دهن کشید

من را غزل کنار تو در خوابهای خود

در پارک روی نیمکتی از چمن کشید

در کوچه باغ دشت خیابان پیاده رو

یک روح پاک و مشترک از ما دوتن کشید

بی ریشه بی وطن به جهان آمدم ولی

عطرت مرا به سمت هوای وطن کشید

بی تو زبان گفتن من بسته می شود

بی تو گلم! نمی شود از من سخن کشید