جز تکه ای از دلم...

alijon.blogsky

 

دست هایم را گم کرده ام

در دستان باران خورده ای که نگاهش را،

در حوالی کویر چشمانم از یاد برده است...

ومن چشمهایم را ٬

در جستجوی رد پای روشنی از او گم کرده ام...

من خدای را ،

در پشت شلوغی کوچه ها گم کرده ام.

و از خدای گم شده ام،

هیچ نخواهم ،

جز تکه ای از دلم...

که در پس قدم های تو گم کرده ام...

حالا هی کتاب هایت را مرور کن!

کتاب های تو همان

ترانه های کهنه ی خودمانی ست...

دلم را به من باز گردان.

تنها واژه ای در این میانه گم شده است...