قسمت ...

alijon.blogsky

 

نمی دونم از کجا شروع کنم قصه ی سادگیمو

نمی دونم چرا قسمت می کنم روزهای خوب زندگیمو

چرا اول قصه همه دوستم می دارن

وسط قصه می شه سر به سرم میذارن

تا می خواد قصه تموم شه همه تنهام میذارن

می تونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم

می تونم مثل همه یه عشق بادی بسازم

تا با یک نیشه زبون بترکه و خراب بشه

می تونم بازی کنم با عشق و احساس کسی

می تونم درست کنم ترس و دلواپسی

می تونم دروغ بگم تا خودم و شیرین کنم

می تونم پشت دلا قایم بشم ، کمین کنم

ولی با این همه حرفها باز منم مثل اونا

یه دروغگو می شم و همیشه ورد زبونا

یه نفر پیدا بشه به من بگه چیکار کنم

با چه تیری اونی که دوسش دارم شکار کنم

من باید از چی بفهمم چه کسی دوستم داره

توی دنیا اصلا عشق واقعی وجود داره ؟؟؟