دیدم در آن کویر درختی غریب را
محروم از نوازش یک سنگ رهگذر
تنها نشسته....بی برگ و بار
زیر نفسهای آفتاب..در التهاب
در انتظار قطره ای باران
در آرزوی آب...
ابری رسید
چهره درخت از شعف شکفت
دلشاد گشت و گفت:
آی ابر
ای بشارت باران
آیا دل سیاه تو از آه من بسوخت؟؟
غرید تیر ابر
برقی جهید و چوب آن درخت کهن بسوخت...
چون آن درخت سوختم در کویر
|