درخت کهن بسوخت...

 

alijon.blogsky

 

 

دیدم در آن کویر درختی غریب را

 

محروم از نوازش یک سنگ رهگذر

 

تنها نشسته....بی برگ و بار


 

زیر نفسهای آفتاب..در التهاب

 

در انتظار قطره ای باران

 

در آرزوی آب...

 

ابری رسید

 

چهره درخت از شعف شکفت

 

دلشاد گشت و گفت:

 

آی ابر

 

ای بشارت باران

 

آیا دل سیاه تو از آه من بسوخت؟؟

 

غرید تیر ابر

 

برقی جهید و چوب آن درخت کهن بسوخت...

 

چون آن درخت سوختم در کویر