گردی از کوچه برنمی خیزد می روم و دخیل می بندم
آرزو می کنم روزی غرق در لبم گردی
آنقدر سخت خواهد بودپشت من ترانه بنویسی
فکر لحظه لحظه مردن را می کنی و خون سردی
فال فردای تو لابد مثل دیروز و حالا نیست
می روی و دخیل می بندی آرزو می کنی که برگردی