در دهستان اصالت های عشق می توان شبنم فروشی ساده بود
در شب سبز نیایش با خدا آشنا با حرمت سجاده بود
* * * * * * *
می توان با خاطرات کوچه باغ زندگی را غرق در احساس کرد
می توان در صبح زیبای خلوص شست و شودر نهر عطر یاس کرد
* * * * * * *
می توان با منطق احساس آب پاکتر از آیینه سبزینه بود
می توان هم شانه با خاتون عشق دوره گرد کوچه آیینه بود
* * * * * * *
می توان فنجان شعر خویش را آه ای یاران پر از شبنم نمود
می توان روی اجاق عاطفه چای خوش طعم صفا را دم نمود
* * * * * * *
می توان بر زلف بانوی نسیم با کمان مهربانی شانه زد
می توان در باغساران غزل بوسه بر بال و پر پروانه زد
* * * * * * *
می توان آه از زلال اشک شوق گونه های خشک خود را خیس کرد
می توان درس ظریف عشق را در دبیرستان گل تدریس کرد
* * * * * * *
می توان بر دار سرخ حادثه یادی از تنهایی حلاج کرد
می توان در معدن پاکیزگی عشق را چون گوهر استخراج کرد
* * * * * * *
می توان با مهربانی دوست بود مثل روح سبزرنگ پنجره
می توان پاکیزه و شفاف بود مثل اشک چشمهای پنجره
* * * * * * *
می توان رقصان شداز مضرب عشق در سرای سبزرنگ سادگی
می توان کشکول خود را پر نمود از هوای تازه افتادگی
_________________
عاشقی همیشه رسیدن به معشوق نیست
گاهی باید از معشوق گذشت تا عاشق بود!!!!!!!!!!
عشق را تن پوش جانم می کنی
چتری از گل سایه بانم می کنی
ای صدای عشق در جان و تنم
آن سکوت ساکت و تنها منم
من پر از اندوه چشمان توام
آشنایی دل پریشان توام
آتش عشق تو در جان من است
عاشقی معنای ایمان من است
کی به آرامی صدایم می کنی
از غم دوری رهایم می کنی
ای که در عشق و صداقت نوبری
...کی مرا با خود از اینجا می بری