تمام عطش من ...

alijon.blogsky

 

تنهایی ام به اوج می رسد

 

تمام عطش من برای در آغوش داشتن تو تمام می شود.

 

هق هقی تلخ با من است.

 

ذوب شده ام

 

در این همه آهن و دود

 

و خدایی که نزدیک من بود را نمی بینم.

 

باید بلند شوم

 

و به تنها سبزینه گیاهم

 

آب بدهم.

 

این جا

 

توی این عرفان گاه تنهایی من

 

فقط

 

خاطراتی از خلسه ای دور مرا به فردا می کشاند.