از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب شاید تو میخواهی مرا در کوچهها امشب
پشت ستون سایه ها روی درخت شب می جویم، اما نیستی، در هیچ جا امشب
میدانم آری نیستی، اما نمیدانم بیهوده میگردم به دنبالت، چرا امشب؟
هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما، نگذاشت بی خوابی به دست آرم تو را امشب
ها...سایه ای دیدم شبیهت نیست اما، حیف ایکاش می دیدم به چشمانم خطا امشب
هر شب صدای پای تو می آمد از هر چیز بشکن قرق را ماه من بیرون بیا امشب
گشتم تمام کوچهها را، یک نفس هم نیست شاید که بخشیدند دنیا را به ما امشب
طاقت نمی آرم، تو که می دانی از دیشب باید چه رنجی برد باشم، بی تو، تا امشب
ای ماجرای شعر و شب های جنون من آخر چگونه سر کنم بی ماجرا امشب |