شب وهوس...

علی جون

   

 

در انتظار خوابم و صد افسوس 

خوابم به چشم باز نمی آید 

اندوهگین و غمزده می گویم 

شاید ز روی ناز نمی آید 

چون سایه گشته خواب و نمی افتد

در دامهای روشن چشمانم

می خواند آن نهفته ی نا معلوم

در ضربه های نبض پریشانم

مغروق این جوانی معصوم

مغروق لحظه های فراموشی

مغروق این سلام نوازشبار

در بوسه و نگار و همآغوشی

میخواهمش در این شب تنهائی

با دیدگان گمشده در دیدار

با درد..درد ساکت زیبائی

سرشار از تمامی خود سرشار

میخواهمش که بفشردم بر خویش

بر خویش بفشرد من شیدا را

بر هستیم بپیچد..بپیچد سخت

آن بازوان گرم و توانا را

در لابلای گردن و موهایم

گردش کند نسیم نفسهایش

نوشد..بنوشدم که بپیوندم

با رود تلخ خویش به دریایش

وحشی و داغ و پر عطش و لرزان

چون شعله های سرکش بازیکر

در گیردم..به همهمه در گیرد

خاکسترم بماند در بستر

در آسمان روشن چشمانش

بینم ستاره های تمنا را

در بوسه های پر شررش جویم

لذات آتشین هوسها را

میخواهمش دریغا .. میخواهم

میخواهمش به تیره به تنهائی

میخوانمش به گریه...به بینائی

میخوانمش به صبر..شکیبائی

لب تشنه میدود نگاهم هر دم

در حفره های شب..شب بی پایان

او..آن پرنده..شاید می گرید

بر بام یک ستاره سرگردان