بغضی سنگین...

alijon.blogsky 

 

دلم هوای آغوشت را کرده است..آن هم از نوع شدید!!!

 

بغض کرده ام..بغضی سنگین..چرا نمی بارد آسمان این دل؟ 

 

 شانه ات را کم دارم......!

 

دلم برایت تنگ شده شدید!

 

آخر یکی نیست به تو یاد آوری کند

 

که

 

مرا چه به تحمل دوری تو؟

 

مرا چه به این همه تحمل فاصله؟

 

من اینجا بی تو می سوزم. می سازم. می نویسم. می بارم و تو..

 

تو بی خبرترینی از حالم....

 

چقدر دلم می خواهد بودی اینجا کنارم... 

 

سرم را روی شانه ات می گذاشتم و آنقدر می باریدم تا آرام شوم..آرام... 

 

دستانم سرگردان دستانت شده است....کجایی؟!!

 

تمامش کن..تمام کن این همه نبودن را..ندیدن را..نفهمیدن را..... 

 

تو میتوانی..باور کن!!!

 

راستی! خیلی وقت بود بهت نگفته بودم:

 

خنده هایت عالمی دارد...

 

همه حسادت میکنند به او که برایش مینویسم! 

 

 نمدانند تو بی خبرترینی از حالم....!!!