باران زده من...

alijon.blogsky 

 

منتظر نباش 
 

که شبی بشنوی 
 

از این دلبستگی های ساده ، دل بریده ام !
 

که عزیز بارانی ام را 
 

در جاده ای جا گذاشتم یا در آسمان ، 
 

به ستاره ی دیگری سلام کردم
 

توقعی از تو ندارم اگر دوست نداری 
 

درهمان دامنه ی دور دریا بمان هر جور تو راحتی ...
 

باران زده من 
 

همین سو سوی تو از آن سوی پرده ی دوری 
 

برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافیست 
 

من که این جا کاری نمی کنم فقط 
 

گهگاهگان دوست داشتنت را در دفترم حک می کنم ...
 

همین این کار هم که نور نمی خواهد
 

می دانم که به حرفهایم می خندی 
 

حالا هنوز هم وقتی به تو فکر می کنم 
 

باران می بارد....