بازقلم در دست از تنهای مینویسم ازدل تنگ واز جدایی مینویسم ای آنکه جام دلم از عشق تو لبریز فصل فصل وجودم از دست تو پاییز زیر آوار غمت دل من آواز دارد به سوی قبله خود راز و نیاز دارد صدای دلنشینت دلتنگ ترم میکند یاد خاطره هایت عاشقترم میکند تصویر قشنگ تو روی سینه تنگ اما طرح دل تو طرحی از دل سنگ کانون قلب من با غوغا می لرزد چشمان کوچک من دریا می گرید مگر می توان تو را از یاد بردن تو را به قصه های دور سپردن نگاهت را از من نگیر باز دلم را نشانه کن برای بودن و زندگی باز مرا بهانه کن |