هر نفس می رسد از سینه ام این ناله به گوش که در این خانه دلی هست به هیچش مفروش ! چون به هیچش نفروشم ؟ که به هیچش نخرند هرکه بار غم یاری نکشیده ست به دوش سنگدل ، گویدم از سیم تنان روی بتاب بی هنر ، گویدم از نوش لبان چشم بپوش برو ای دل به نهانخانه خود خیره بمیر مخروش این همه ای طالب راحت ! مخروش آتش عشق بهشت است ، میندیش و بیا زهر غم راحت جان است ، مپرهیز و بنوش بخت بیدار اگر جویی با عشق بساز غم جاوید اگر خواهی ، با شوق بجوش پر و بالی بگشا ، خنده خورشید ببین پیش از آنی که شود شمع وجودت خاموش !
|