شب رویایی...

alijon.blogsky 

 

 

ای شب از رویای تو رنگین شده


سینه از عطر تو هم سنگین شده


ای به روی چشم من گسترده خویش


شادیم بخشیده از اندوه بیش


همچو بارانی که شوید جسم خاک


هستی ام ز آلودگی ها کرده پاک


ای طپش های تن سوزان من


آتشی در سایه مژگان من


ای مرا با شور شعر آمیخته

این همه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم شعرم به آتش سوختی

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

بیش از اینت گر که در خود داشتم

هر کسی را تو نمی انگاشتم