مگر چشمان ساقی بشکند امشب خمارم را
مگر شوید شراب لطف او از دل غبارم را
بهشت عشق من در برگ ریز یادها گم شد
مگر از جام می، گیرم سراغ چشسم یارم را
به گوشش بانگ شعر و اشک من ناآشنا آمد
به گوشش سنگ می خواندم سرودآبشارم را!
به جام روزگارانش شراب عیش وعشرت باد
که من با یاد او از یاد بردم روزگارم را