بوسه

 

بوسه یعنی وصل شیرین دولب. بوسه یعنی عشق در اعماق شب.

بوسه یعنی مستی از مشروب عشق.بوسه یعتی آتش و گرمای تب.

بوسه یعنی لذت از دلدادگی لذت از شب لذت از دیوانگی.

بوسه یعنی حس خوبه طعم عشق طعمه شیرینی به رنگ سادگی .

بوسه یعنی آغازی برای ما شدن.لحظه ای با دلبری تنها شدن.

بوسه اتش میزند بر جسم و جان . بوسه بر میدارد این شرم از میان.

وسه یعنی شادی و شور و نشاط .بوسه یعنی عشق خالی از گناه.

بوسه یعنی قلب تو از آنه من.بوسه یعنی تو همیشه ماله منی. 

 

 



الهی

 

الهی هر نفس را چون برارم   

                                    به درگاهت هزارن شکر دارم

زدودی زنگ غم ز  ایینه  دل   

                                رها کردی ز رنج بی شمارم

به مقصودم رساندی از ره لطف   

                               به پایان امد ان شبهای تارم

چو اگه بودی از حال  پریشم     

                               که دیگر تاب مهجوری ندارم

همان یاری که ما را در نظر بود  

                              کرم فرمودی و گردید  یارم

ز سالک گر بخواهد جان شیرین     

                              همان دم پیش پایش جان سپارم


رویایی

خانه ام وقتی که می آیی تمامش مال تو

هرچه دارم غیر تنهایی تمامش مال تو

صد دوبیتی،صد غزل دارم و حتی یک بغل

شعرهای خوب نیمایی تمامش ما تو

ضرب آهنگ غزلهایم صدای پای توست

این صدای پای رویایی تمامش مال تو

بی کران سبز اقیانوس آرام تنم

ای پری خوب دریایی تمامش مال تو

عشق من عشق زمینی نیست،باور کن عزیز

عشقم این عشق اهورایی تمامش مال تو

باز هم بیت در پایان شعرم مال من

بیت های خوب بالایی تمامش مال تو

دعا

از من بریده ای و صدایم نمی کنی

چون درد در منی و رهایم نمی کنی

گم گشته ام میان تماشای چشم تو

از این جنون تلخ جدایم نمی کنی

هر شب چو باد می وزم از داغ یاد تو

آخر چرا ؟چه شد که دعایم نمی کنی

من آخرین پرنده گم کرده لانه ام

در آسمان خویش هوایم نمی کنی

امشب میان کوچه تو را جار می زنم

اما تو باز رو به صدایم نمی کنی

افسرده

از کنار من افسرده تنها تو مرو

دیگران گر همه رفتند خدا را تو مرو

اشک اگر می چکد از دیده تو در دیده بمان

موج اگر می رود ای گوهر دریا تو مرو

ای نسیم از بر این شمع مکش دامن ناز

قصه ها مانده من سوخته را با تو مرو

ای قرار دل طوفانی بی ساحل من

بهر آرامش این خاطر شیدا تو مرو

سایه بخت منی از سر من پای مکش

به تو شاد است دل خسته خدا را تو مرو

ای بهشت نگهت مایه ی الهام سرشک

از کنار من افسرده ی تنها تو مرو

صدا کن مرا

صدا کن مرا

صدای تو خوب است

صدای تو سبزینه آن گیاه عجیبی است

که در انتهای صمیمیت حزن می روید

در ابعاد این عصر خاموش

من از طعم تصنیف در متن ادراک یک کوچه تنهاترم

بیا تا برایت بگویم چه اندازه تنهایی من بزرگ است

و تنهایی من شبیخون حجم تو را پیش بینی نمی کرد

و خاصیت عشق این است

کسی نیست

بیا زندگی را بدزدیم،آن وقت

میان دو دیدار قسمت کنیم

بیا با هم از حالت سنگ چیزی بفهمیم

بیا زودتر چیزها را ببینیم

ببین عقربک های فواره در صفحه ساعت حوض

زمان را به گردی بدل می کنند

بیا آب شو مثل یک واژه در سطر خاموشی ام

بیا ذوب کن در کف دست من جرم نورانی عشق را

مرا گرم کن!

رسم عاشقی

 

دلم واسه لحن صدات تنگه ولی افسوس هر بارکه می خوام

 

 صداتو بشنوم لب از لب وا نمی کنی.

 
 دلم واسه نرمی نگاهت تنگه ولی چشمات دورتر از اونیه که
 
 
 چشمام بتونن نگاهتو با نازو غمزه اسیر کنن.
 
 
دستام بی تاب گرمی دستات متاثراز سردی وجودم دارن می لرزن
 
 
 باور کن نمی تونن درک کنن که تو چقدر دوری.
 
 
گفتم آروم می گیرن زمان لازمه که دیدم از دل داره خون
 
 
می چکه رفتم پیشش و گفتم: تو دیگه چرا؟
 
 
 تو که می فهمی فاصله یعنی چه؟
 
 
صدایی نشنیدم خواستم برم تو که میله های افقی قفس رو دیدم و
 
 
 دلی که پشتشون اسیره.
 
 
گفتم چه کسی اسیرت کرده؟
 
 
بازجوابی نشنیدم.
 
 
ساکت شدم و اشکها یکی یکی ریختن رو صورتم.
 
 
گفت:گریه نکن من به خاطر رفتنش غمگینم نه به خاطر اینکه
 
کلید قفس رو هم با خودش برده.
 
 
اشکها امونم ندادن و خواستم برگردم که از پشت سر شنیدم:
 
 
می دونم عاشقی جرم سنگینیه ولی بهش بگو بی خبر گذاشتن
 
 
 عاشق رسم عاشقی جوونمردها نیست.
 
 
 
 

چشام

دوباره شب شده و بازم چشام بارونیه ...

از روزی که رفتی توی دل همش مهمونیه !

غم میاد ... غصه میاد ... بغض میاد ... گریه میاد

هیچ کدوم دست خودم نیست ... گریه هام پنهونیه

تو گرونی ... کاش میشد خریدنی بود عاشقی ...

توی دل تا تو بخوای غصه و غم ارزونیه !!!

کاش میشد از دل من بشی فراموش ... ولی نه ...

دو تا چشم توی قفس به خاطرت زندونیه

وقتی رفتی فهمیدم چه دردیه دوری تو

فکر میکردم که نداشتنت غم آسونیه ...!

قول دادی که بر میگردی پیش من ... یادت میاد ؟

رو دلم هنوز جای یه خط و یه نشونیه

اگه دیوونه ات شدم تقصیر من نیست به خدا

تو که میدونی دلم عجب دل مجنونیه ...!!!

من و تو تو رویامون هزار تا گل کاشته بودیم

غافل از این که گلامون گلای گلدونیه ...

گلدون ما رو شکستن تا بشیم جدا و خشک

تشنگی ریشه مون حاصل بی قانونیه ...!

سادگی جرم بزرگیه ... من و تو متهم

زیر پای هر کدوم از ما یه دل قربونیه !

من تو رو نمی دونم ... اما حالا تو قلب من

روی هر شاخه ی گل هزار تا اشک خونیه ...

نمک گیرمان نکن

با یک سخن عزیز !نمک گیرمان نکن

از چشمهای خویش سرازیرمان نکن

ما ساده تر از اینهمه حرفیم ,نازنین

با این غزل چو ایینه تفسیرمان نکن

بعد دو سال یاد غزل کرده ایم باز

در انتخاب قافیه درگیرمان نکن

بگذار نگاه بماند به یادگار

اری دچار خرقه وتزویرمان نکن

یک عمرماه یخ زده در حصار شیشه

این گونه سعی به تقصیرمان نکن

این حرفها همه نم یک استعاره است

در گوش هر غریبه تکثیرمان نکن

باشد به تو نمیرسم اما چنین

با حرفهای ساده نمک گیرمان نکن

 

می نویسم

 

 

 می نویسم آری من می نویسم از عشق برایت حرف می زنم تا تو باور کنی

 

 

چقدر دوستت دارم عشق را معنا می کنم تا تو بفهمی معنای عشق

 

 

 من تویی من زندگی میکنم تا تو بدانی برای تو زنده ام ای تمام زندگیم

 

 

 دوستت دارم

 

 

بغض

بغض دیگر باگلوی من چه عادت کرده است

بسکه از تقدیر ناچاری حکایت کرده است

من که عاشق نیستم حتما ًکسی این درد را

بیت بیت از چشم خود تامن هدایت کرده است

کاش دستم رابگیرد مثل روز هرگزی

که تمام شعر هایم راروایت کرده است

دستها اما عجب مرموزموجوداتی اند

از کسی صدها مرض درمن سرایت کرده است

سر به زیری مُرد . لب وامی کنم زُل می زنم

اینقدرکار مرا چشم توراحت کرده است

عشق از تو درد از من این وسط معلوم نیست

قلب تو یا چشم من باما خیانت کرده است 
 
شعرم از حال تو شرح بی نهایت کرده است
 
من زبانی با تخیل آشنا دارم ولی

هرم تصویرت مرا یکسر حرارت کرده است

بگذریم،انگار یادم رفت مطلب بغض بود

اوکه لبخند توراهم پاک غارت کرده است

کاش روزی نامه ی یک سطری ام را وا کنی:

شاعری درکار تقدیرش دخالت کرده است
 

حصار

سکوت   تمام حرف هایم نیست

تنها سپری که من را در خود حصارکرده

زبانم یارای تعریف تو را ندارد

نمی دانم ورق بزنم کلماتم را ؟

سرمای دستانم مجال لمس تو را ندارد

مرا در آغوش بگیر

با من از من سخن بگوی

زبانم را بگشا

و لبانم را از عشق بفشار

تا تعریف کنم

نگاه معصومانه ی مرغ عشق را

در قفس  

 

سجده

خانه خراب تو شدم

به سوی من روانه شو

سجده به عشقت میزنم

منجی جاودانه شو

ای کوه پر غرور من

سنگ صبور تو منم

ای لحظه ساز عاشقی

عاشق با تو بودنم

روشنترین ستاره ام

می خواهمت می خواهمت

تو ماندگاری در دلم

میدانمت میدانمت

ای همه وجودم

نبود تو نبود من

 

عشق اولم عشق آخرم

عشق اولم  عشق آخرم

با تو زندگی شده باورم

چه شکسته ام بی تو خسته ام

دل پر امید به تو بسته ام

کوه نور من

همه شور من

ای ستاره پر فروغ من

ای پناه من

تکیه گاه من

دل شکسته بی گناه من...

میکشم اونی که دلت و شکست...ولی نمیشه کشتش...

باید بمونه و تاوانش و بده...مرگ خیلی راحته...

              اون و ببخش...

 

اخر عشق

eshq

آموخته ام ... که خداوند همه چیز را در یک روز نیافرید. پس چه چیز باعث  شد که من بیندیشم

می توانم همه چیز را در یک روز به دست بیاورم.

آموخته ام ... که زندگی دشوار است، اما من از او سخت ترم

آموخته ام ... که گاهی تمام چیزهایی که یک نفر می خواهد، فقط دستی است برای گرفتن

دست او، و قلبی است برای فهمیدن وی.

آموخته ام ... که بهترین کلاس درس دنیا، کلاسی است که زیر پای پیرترین فرد دنیاست.

آموخته ام ... که تنها کسی که مرا در زندگی شاد می کند کسی

است که به من می گوید: تو مرا شاد کردی.

آموخته ام ... که وقتی عاشقید، عشق شما در ظاهر نیز نمایان می شود.

آموخته ام ... که مهربان بودن، بسیار مهم تر از درست بودن است.

آموخته ام ... که هرگز نباید به هدیه ای از طرف کودکی، نه گفت.

آموخته ام ... که همیشه برای کسی که به هیچ عنوان قادر به کمک کردنش نیستم دعا کنم.

 

آموخته ام ... که مهم نیست که زندگی تا چه حد از شما جدی بودن را انتظار دارد، همه

ما احتیاج به دوستی داریم که لحظه ای با وی به دور از جدی بودن باشیم.

آموخته ام ... که راه رفتن کنار پدرم در یک شب تابستانی در کودکی،چیز در  شگفت انگیزترین

بزرگسالی است.

آموخته ام ... که زندگی مثل یک دستمال لوله ای است، هر چه به انتهایش نزدیکتر می شویم

سریعتر حرکت می کند.

آموخته ام ... که پول شخصیت نمی خرد.

آموخته ام ... که تنها اتفاقات کوچک روزانه است که زندگی را تماشایی می کند.

آموخته ام ... که چشم پوشی از حقایق، آنها را تغییر نمی دهد.

آموخته ام ... که این عشق است که زخمها را شفا می دهد نه زمان.

آموخته ام ... که وقتی با کسی روبرو می شویم انتظار لبخندی جدی از سوی ما را دارد.

آموخته ام ... که هیچ کس در نظر ما کامل نیست تا زمانی که عاشق بشویم.

آموخته ام ... که فرصتها هیچ گاه از بین نمی روند، بلکه شخص دیگری فرصت از دست داده

ما را تصاحب خواهد کرد.

آموخته ام ... که لبخند ارزانترین راهی است که می شود با آن، نگاه را وسعت داد.

آموخته ام ... که نمی توانم احساسم را انتخاب کنم، اما می توانم نحوه برخورد با آنرا

انتخاب کنم.

آموخته ام ... که بهترین موقعیت برای نصیحت در دو زمان است: وقتی که از شما خواسته

می شود، و زمانی که درس زندگی دادن فرا می رسد

آموخته ام ... که کوتاهترین زمانی که من مجبور به کار هستم، بیشترین کارها و وظایف را

باید انجام دهم.

 

درباره عشق

درباره عشق

 

1.    عشق همان زندیگست بدون عشق زندگی نیست.

 

2.    ما با عشق شقایق زنده ایم.

 

3.    عشق نعمتی است از خدا.

 

4.    عشق : استخفرالله.

 

5.    عشق یعنی یک کاسه گیلاس.

 

6.    عشق یعنی تولد دوباره.

 

7.    اگر دیدی جوانی بر درختی تکیه کرده بدان عاشق شده کمی گریه کرده.

 

8.    عشق بی معناست.

 

9.    عشق به دعوت کسی نمی آید و به دستور کسی نمی رود.

 

10.   رد پای عشق را بگیر تا خانه ی معشوق را پیدا کنی.

 

11.   بدترین چیز در دنیا عشق است.

 

12.   عشق یک بیماری واگیر دار است.

 

13.   عشق یه چیزی مثل کشک و دوقه.

 

14.   و عشق حرف بیهوده ای نیست و عاشق بودن دردناک است.

 

15.   طلوع عشق ، طلوع عاشقان است ، طلوع عاشقان رنگش طلایست و اگر چه آخرش مرگ و جدایست.

 

16.   مشکی رنگ عشقه.

 

17.   عشق مشکی ست و و تمام آن تیره است و در آن هیچ روشنی نیست.

 

18.   عشق : نمی دونم، بلد نیستم.

 

19.   امروزه همه عاشقا شدن اینترنتی ، ایمیلی، مجنون نشسته چت کنه با لیلی

 

20.   عشق پیدا شده ، آتش زده به همه ی عالم.

 

21.   عشق راز تا ابد پنهان.

 

22.   عشق سوزی ست دردناک در دل همه ی انسان ها.

 

23.   عشق چراغ روشنی است در دل ،،، گر بمیرد آدمی عشق شود خاموش.

 

24.   تیر عشقت خورد تو قلبم گفت : فس ،،، تو مگر عاشق نبودی ناکس.

 

25.   عشق یعنی تو.

 

26.   عشق گذشتن از مرز وجود.

 

27.   سعدی اگر عاشقی کنی، جوانی.

 

28.   عشق مظهر پاکی.

 

29.   عشق به فرج ( عج )

 

کوچه

بی تومهتاب شبی باز ازآن کوجه گذشتم

همه تن چشم شدم خیره بدنبال توگشتم

شوق دیدارتو لبریز شد ازجام وجودم

شدم آن عاشق دیوانه که بودم

در نهانخانه جانم گل یاد تو درخشید

باغ صد خاطره خندید

عطر صدخاطره پیچید

یادم آمد که شبی باهم ازآنکوچه گذشتیم

پرگوشودیم ودرآن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت

من همه محو تماشای نگاهت

آسمان صاف و شب آرام

بخت خندان وزمان آرام

خوشه ماه فروریخته درآب

شاخه ها دست بر آورده به مهتاب

شب وصحرا وگل وسنگ

همه دل داده به آواز شباهنگ

یادم آید تو به من گفتی از این عشق حذر کن

لحظه ای چند براین آب نظر کن

آب آیینه عشق گذران است

توکه امروز نگاهت به نگاهی نگران است

باش فردا که دلت بادگران است

تا فراموش کنی چند از این شهر سفر کن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم

روز اول که دل من به تمنا تو پر زد

چون کبوتر لب بام تو نشستم

باز گفتم که توصیادی و من آهو دشتم

تا به دام تو دراافتم همه جا گشتم وگشتم

حذر از عشق تو ندانم نتوانم

اشکی از شاخه فرو ریخت

مرغ شب ناله تلخی زد و بگریخت

اشک در چشم تو لرزید

ماه بر عشق تو خندید

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم

پای در دامن اندوه کشیدم

نگستم نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب وشبها دگر هم

نه گرفتی دگر ازعاشق آزرده خبر هم

نه کنی دیگر ازآن کوچه گذر هم

انتظار

 

 

موج های پر خروش 

ساحل بی انتها

نقش ماهی روی آب     

یک تبسم یک سوال   

ماسه های داغ داغ   

گردش این روزگار   

یا غروب ناب ناب     

قایق بی سوار بی قرار 

موج ها را می شکند در خیال    

روز های انتظار  

آخر عشق و قرار

یاد نامه های مستعار     

اسم من بوده شقایق راز دار   

آخرش وعده ی ناب   

ترک ماه و ترک آب 

گردش این روزگار 

انتظار و انتظار  

  

 

 

رنگ ها طبیعتند

و من تو را دوست دارم

چه گونه نقش بزنم طبیعتت را؟

من باران را دوست دارم

چه گونه بر چینم یاس ها را؟

من باد را دوست دارم

چه گونه عطرت را مست شوم؟

من آفتاب را دوست دارم

چه گونه رویت را خیره بمانم؟

و من تو را دوست دارم

چه گونه .....؟

 

 
کدامین چشمه سمّی شد، که آب از آب می‌ترسد


و حتی ذهن ماهیگیر، از قلاب می‌ترسد


کدامین وحشت وحشی، گرفته روح دریا را


که توفان از خروش و موج از گرداب می‌ترسد


گرفته وسعت شب را، غباری آنچنان مبهم


که چشم از دیدگاه و ماه از مهتاب می‌ترسد


شب است و خیمه‌شب‌بازان و رقص وحشی اشباح


مژه از پلک و پلک از چشم و چشم ازخواب میترسد