به چشم من نگاه نکن ، دوباره گریت می گیره
ساده بگم که عشق من ، باید تو قلبت بمیره
فاصله بین من و تو ، از اینجا تا آ سموناست
خیلی عزیزی واسه من ، ولی زمونه بی وفاست
قسم نخور که روزگار ، به کام ما دو تا نبود
به هر کی عاشقه بگو ، غم که یکی دو تا نبود
بگو تا وقتی زندهام ، نگاه تو سهم منه
هر جای دنیا که باشی ،دلم واست پر میزنه
برای این در به دری ، تو بهترین گواهمی
دروغ نگو ، که می دونم همیشه چشم به راهمی
عشق من ، منو صدا کن
منو از خودم رها کن
تو اجاق مرده ی دل
آتشی تازه به پا کن
تو منو از نو بنا کن
عشق من ، منو صدا کن
قصه مو بی انتها کن
روبروت آیینه بگذار
ابدیتی بنا کن
عشق من ، منو صدا کن
قصه ی نگفته ام من
تو بیا روایتم کن
عشق من ، مرمّتم کن
از عذابم راحتم کن
ای صدای تو نهایت
راهیه نهایتم کن
عشق من ، منو صدا کن
تو منو از نو بنا کن
رهسپاره قصه ها کن
تو به خاکستر نگاه کن
آتشی تازه به پا کن
ای بهارم ، انتظارم
من زمین بی بهارم
شوره زار انتظارم
شوره زارم ، انتظارم
چهره ی شکسته دارم
روح و جسم خسته دارم
به در ویرانه ی دل
بغض قفل بسته دارم
عشق من ، منو صدا کن
منو از خودم رها کن
توو اجاق مرده ی دل
آتشی تازه به پا کن
تو منو از نو بنا کن
عشق من ، منو صدا کن
قصه مو بی انتها کن
روبروت آیینه بگذار
ابدیتی بنا کن
عشق من ، منو صدا کن . . .
در عمق وجودم
من تمامی عشقم را با تو تقسیم می کنم
آه... من نمیدانم که چرا بدون تو نمی توانم زندگی کنم
من نمی توانم بدون تو زندگی کنم
مرا با خودت ببر و لحظاتی شیرین برایم بساز
من هر لحظه چهره ی تو را تجسم می کنم
آه... من نمیدانم که چرا نمی توانم بدون عشق تو زندگی کنم
نمی توانم بدون تو زندگی کنم
«تنها» یک جان برای زندگی کردن هست
و یک قلب برای اهدا کردن
من و تو در رویاها آزادیم
تنها یک مرد و یک زن.. عزیزم
من و تو - تو نمی توانی درک کنی؟
من کاری را می کنم که می توانم
عزیزم.. من و تو - از خود بیخود
من هرگز نمی خواهم تو را از دست بدهم
تا پایان دنیا.
آه... من در کنار تو خواهم ماند
من و تو .. آه.. من حس می کنم
مثل ماه هستم که برای تنها بودن ساخته شده بود
من و تو .. آه.. این عین واقعیت است
تو یگانه عشق من هستی
من و تو.. و تمام خاطرات
همه ی عشق این است که هرگز پایانی ندارد
تا پایان دنیا
آه من در کنار تو خواهم ماند
«آمدنت» خیلی دیر شده
و من می توانم منتظر بمانم
آه.. در قلبم.. اقیانوسی است متلاطم
آه من نمیدانم که چرا بدون تو نمی توانم زندگی کنم
من نمی توانم بدون تو زندگی کنم
من نامت را صدا می زنم
بارها و بارها
من روحم را و اختیارم را از دست داده ام
من نمیدانم که چرا نمی توانم بدون عشق تو زندگی کنم
نمی توانم بدون تو زندگی کنم
«تنها» یک جان برای زندگی کردن هست
و یک قلب برای اهدا کردن
عمرتان صد شب یلدا
دلتان قدر یه دنیا
توی این شبهای سرما
یادتان همیشه با ما
دل خوش باشه نصیبت
غم بمونه واسه فردا
بازقلم در دست از تنهای مینویسم
ازدل تنگ واز جدایی مینویسم
ای آنکه جام دلم از عشق تو لبریز
فصل فصل وجودم از دست تو پاییز
زیر آوار غمت دل من آواز دارد
به سوی قبله خود راز و نیاز دارد
صدای دلنشینت دلتنگ ترم میکند
یاد خاطره هایت عاشقترم میکند
تصویر قشنگ تو روی سینه تنگ
اما طرح دل تو طرحی از دل سنگ
کانون قلب من با غوغا می لرزد
چشمان کوچک من دریا می گرید
مگر می توان تو را از یاد بردن
تو را به قصه های دور سپردن
نگاهت را از من نگیر باز دلم را نشانه کن
برای بودن و زندگی باز مرا بهانه کن
چه شود به چهره زرد من نظری برای خدا کنی
که اگر کنی غم و درد من به همان نظاره دوا کنی
تو کمان کشیده و در کمین که زنی به تیرم و من غمین
همه غمم بود از همین که خدا نکرده خطا کنی
تو شهی و کشور جان تو را تو مهی و جان جهان تو را
ز ره کرم چه زیان تو را که نظر به حال گدا کنی
قسمت نشد ببینمت خدانگهداری کنم
فرصت نشد بمونم و از تو نگهداری کنم
گفتم اگه ببینمت دل کندنم سخته برات
اگه یه وقت بگی نرو رفتن پر از درد برام
گفتم صداتو نشنوم ندیده از پیشت برم
پشت سرم زاری نکن چی کار کنم مسافرم
من میرم ولی باز تو بدون همیشه یاد تو
از خاطر من فراموش نمیشه گل من خوب
میدونی بی تو تک و تنهام عزیزم اگه تو
نباشی میمیرم نامه رو تا تهش بخون گریه
نکن طاقت بیار نامه رو خط خطی نکن
دو جمله رو هم دووم بیار باور نکن یه
بیوفام نامه میزارم و میرم نه قسمت
زندگیم اینه به کی بگم مسافرم سهم من
از تو دوریه تو لحظه های بی کسی
قشنگی قسمت ماست که ما به هم نمیرسیم
من میرم ولی باز تو بدون همیشه یاد تو
از خاطر من فراموش نمیشه گل من خوب
میدونی بی تو تک و تنهام عزیزم اگه تو
نباشی میمیرم.
همیشه زنده میمونن با یاد تو ترانه هام
منو ببخش اگه بازم اشکام چکید رو
نامه هام دیگه تموم شد فرصتم خاطره هام
پیشت باشه تموم خاطرات خوش
خدانگهدارت باشه.
در این شبهای دلتنگی که غم با من هم آغوش است
به جز انـدوه و تنـــهایی کـــسی با من نمی جوشد
کـسی حالـــــــم نمی پرسد کـسی دردم نمی داند
نه هم درد و هم آوایــی با من یــک دل نمی خواند
از این ســـــرگشـــــتگی بیــــزارم و بیــــــزار
ولــــی راه فــــراری نیست از این دیـــــــــوار
برای این لب تشنه دریغـــــــا قطره آبــــــی بود
برای خسته چشم من دریغا جای خوابــــــــی بود
در این سرداب ظلمت نــــور راهــــــــــی بود
در این انــــدوه غربت ســــــرپنـــــــاهی بود
شب پــــر درد و من از غصّه هــــــا دلـــسرد
کــجـــا پیدا کنــم دلــــسوخته ای هــــم درد
اسیـــــــــــر صد بیـــابـــان وَهــم و اندوهم
مـــرا پـــا در دل و سنگین تــــر از کوهـــــم
می روم خسته و افسرده و زار
سوی منزلگه ویرانه خویش
به خدا می برم از شهر شما
دل شوریده و دیوانه خویش
می برم تا که در آن نقطه دور
شستشویش دهم از رنگ نگاه
شستشویش دهم از لکه عشق
زین همه خواهش بیجا و تباه
می برم تا ز تو دورش سازم
ز تو ای جلوه امید حال
می برم زنده بگورش سازم
تا از این پس نکند باد وصال
ناله می لرزد
می رقصد اشک
آه بگذار که بگریزم من
از تو ای چشمه جوشان گناه
شاید آن به که بپرهیزم من
بخدا غنچه شادی بودم
دست عشق آمد و از شاخم چید
شعله آه شدم صد افسوس
که لبم باز بر آن لب نرسید
عاقبت بند سفر پایم بست
می روم خنده به لب ‚ خوینن دل
می روم از دل من دست بدار
ای امید عبث بی حاصل
شعر من حرف دل است و دل من با دل توست
دل کنیدش سرو پا گوش که حرفم غم توست
چه شبها تا سحر نام تو را از دل صدا کردم
دلم را با جنون بی کسی ها آشنا کردم
نفهمیدم چه رنگی دارد این شبهای شیدایی
که قلبم را فقط با خاطراتت مبتلا کردم
چه حسی بود در قلبم شبیه کوجه برفی
به راه کوچه برفی تو را از خود جدا کردم
نفهمیدم که می میرم نباشی ؛ مثل پروانه
تو را من در ته این کوچه برفی رها کردم
چه شبها تا سحر با قاصدک در خلوتی بی رنگ
نشستم مو به موی خاطراتت را سوا کردم
به پای قاصدک بستم صبوری را شبیه گل
نوشتم روی گل برگش که من بی تو چها کردم
بـــی تو این روزای روشن، واسه من تاریک و تــاره
وقتی بـــی تــــو تک و تنهام، زندگیـــم معنا نداره
از همون روزی که رفتـــی دل به هیچ کســـی ندادم
فکر می کردم می رســـی یه روز تو بـــی کسیم به دادم
گفتـــن لحظـــه ی آخر واسه من هنوز ســــؤاله
دیدن دوباره ی تـــو فقط تو خواب و خیـــاله
لحظـــه های آخر تو، تـــوی قلب من می مونه
هیچکـــی مثل من بلد نیست قدر چشماتـــو بدونه
رفتـــی و چشمــای خیسم یادگاری از تـــو مونده
بـــی وفای هات هنوزم تو رو از دلـــم نرونده
چشم به راه تــــو می مونم، تا که برگـــردی دوباره
می ترسم وقتــــی که نیستی ، دل من طــاقت نیاره
پرم از بغض
پرم از اشک پرم از حرف نگفته
پرم از گریه و خنده
پرم از حسرت یک عشق
پرم از عشقه نهفته
پرم از غروب دلگیر
پرم از پائیز برگ ریز
مثل یک ابر پرم از اشک
پرم از غصه ماتم
پرم از تنهایی
در میان خبث و زشتی
مثل یک زیبائی
من دلم می خواهد
که بگویم حرفی
که بگویم شعری
که بخوانم یک آوازی
من دلم می خواهد
که بگویم هستم
که بگویم آری
من هم عاشق هستم
من دلم می خواهد
که بگویم تنهایم من تنها
من دلم می خواهد
که بکوبم بر صخره
امواج پر از غم را چون دریا
من دلم می خواهد
که بگویم هستم ....
آه من ایستاده ام
روی تقویم دلم
و پرم از انتظار
باز بیچاره دلم
شنبه ها یکشنبه ها
سوختند در انزوا
نیز روز های دگر
رفته اند تا نا کجا
می دوم تا دم گل
میزنم من فریاد
فصل پرپر شدن است
کوچه یاس کجاست؟
به چه کس باید گفت
گل ترازوی خداست
به چه کس باید گفت
یک نفر هم شاید
گاهی آواز خوشی می خواند
از سر دلتنگی
یا دم حادثه ها
یک نفر هم شاید
شعر من را می خواند
بر لب پنجره ها
روستایی شهری
عکس من رادیدی؟
گریه ام پیدا بود
اشک من را دیدی؟
من پرم از هیجان
نبض من دلتنگیست
نفسم خاطره است
خاطراتم ابریست
از شما می پرسم
هیچ کس اینجا نیست؟
چشم هایم گفتند
امشب هم بارانیست
کوچه یاس کجاست...؟
یادت نره دوست دارم
خیلی دلم تنگه برات
دارو ندارمو بگیر
مال خودت مال چشات
خورشید و ور دارو بیا
آفتابی شو به خاطرم
قرارمون یادت نره
دیر نکنی منتظرم
قرارمون ساعت عشق
کنار دلشوره زدن
کنار دلواپسی و
ترس یه وقت نیومدن
عاشقمو عاشق تو
از همه دیوونه ترم
قرارمون یادت نره
دیر نکنی منتظرم
قرارمون کنار گل
که سر به زیرعطر توست
تو چین چینه دامنی که
هزار تا بغضو میشه شست
حدس می زنم
که خواهی گریخت...
التماست نمی کنم
از پی ات نمی دوم
اما صدایت را در من جا بگذار!
می دانم که از من دل می کنی
راهت را نمی بندم
اما عطر موهای ات را در من جا بگذار!
می دانم
که از من جدا خواهی شد
خیلی ویران نمی شوم
از پا نمی افتم
اما رنگت را در من جا بگذار!
احساس می کنم
تباه خواهی شد
و من خیلی غمگین می شوم
اما گرمایت را در من جا بگذار
فرقش را با حال می دانم
که فراموشم خواهی کرد
و من
اقیانوسی خواهم شد سیاه و غم انگیز
اما طعم بودنت را در من جا بگذار!
هر طور شده خواهی رفت
و من حق ندارم که تو را
نگه دارم
اما خودت را در من جا بگذار ...
روزگاری آمدی شادم کنی از غم دنیا تو آزادم کنی
آمدی و ماندی و خندان شدم فارغ از غم های این زندان شدم
گفته بودی هستی و تا آخرش گفتم آری - کردم این را باورش
یک شبی اما ندیدم روی تو من سراسیمه دویدم سوی تو
آمدم ــــــ اما نبودی نازنین پیکرم افتاد و شد نقش زمین
آه - رفتی بی من و تنها شدم در میان آسمان رسوا شدم
رفتی وخورشید من خاموش گشت همدم شب های من فانوس گشت
من شهید راه غیرت گشته ام رفتی و من غرق حیرت گشته ام
خنجر ظلمت نشاندی بر تنم من نگاهت کردم و گفتم منم
گفتی دیگر رفته ای از خاطرم گفتم آری ـــــ میشناسم قاتلم
خنجر ظلمت به گردن مینشست لیکن اول قلب من را میشکست
آمدی - خنجر زدی بر پیکرم تو ندیدی داغ چشمان ترم
خوردم و خون در تنم بیداد کرد لیک - لبخند تو من ر ا شاد کرد
دلم ازغربت ایام گرفت
دل من با گریه هاش پامی گرفت
غصه ها از دوری تو،تو دلم جا می گرفت
دل خالی من ،از عشق تومعنا می گرفت
این روزا، روزای بی تو بودنه
فصل بی عشقی وبی تو مردنه
حالا من تنهای تنها تواین فصل قریب
گم شدم تو خاطرات چند سال قدیم
اون روزا که بودی در کنار من
می نشستیمو میگفتیم که چکار کنیم برای هم
حالا من میگم کمی از اون روزا
روزای عاشقی وعشق شما.
وقتی که کسی تو قلبته حاظری دنیا بد باشه
فقط اونی که عشقته عاشقی رو بلد باشه
قید تموم دنیا روبخاطر اون میزنی
خیلی چیزا رو میشکنی تا دل اونو نشکنی
حاظری قلب توباشه پیش چشای اون گرو
فقط خدا نکرده اون یه وقت بهت نگه برو
حاظری هر چی دوست نداشت بخاطرش رها کنی
حسابتو حسابی از مردم شهر جدا کنی
حاظری مسخرت کنن تمام ادمای شهر
اما نبینی اون باهات کرده واسه یه لحظه قهر
حاظری که بگذری از شهرت واسم وابروت
حاظری هر چی بشنوی حتی اگه سرزنشه
بخاطراون کسی که برات خیلی با ارزشه
حاظری هرکی جزاونوساده فراموش بکنی
پشت سرت هرچی میگن چیزی نگی گوش بکنی
حالا بیا این روزارو از اون روزا جداکنیم
روزای بی تو بودنت از بودنت سوا کنیم
انگار که تقدیر نمی خواست تو در کنار من باشی
منم بهار تو باشم تو هم بهار من باشی
تو رفتی و حالا دیگه اون ور دنیا خونته
نگار نه انگار که کسی اینور آب دیونته
تقصیر هردومون بوده ما عشقو نشناخته بودیم
فقط یه قصر کاغذی تو رویامون ساخته بودیم
حالا که من تنهاشدم قدر چشاتومی دونم
ولی نمیشه کاری کردهمیشه تنها می مونم
کاش توی دنیا هیچ کسی قربونی غرور نشه
کاش دوتاپرنده کاش هیچ روزی از هم دور نشه
با ارزوی چنین روزی
حرفی بزن که موج صدایت شنیدنی ست
شعر زلال جوشش احساس های من
از موج دلنشین کلام تو چیدنیست
یک قطره عشق کنج دلم را گرفته است
این قطره هم به شوق نگاهت چکیدنیست
خم شد- شکست پشت دل نازکم ولی
بار غمت ـ عزیز تر از جان ـ کشیدنیست
من در فضای خلوت تو خیمه می زنم
طعم صدای خلوت پاکت چشیدنی ست
تا اوج ، راهی ام به تماشای من بیا
با بالهای عشق تو پرواز دیدنیست!