آرزو کردم که روزی مثل مجنون من شوم عاشق
کنم شیدایی و بر گیرم از دنیا ی خود تنها، یک دل
دلی پر از صفا و عشق و بودن را
دلی همچون دل لیلی
دلی همچون دل شیدا
ولی افسوس اکنون من شدم مجنون و بی تابم
نمیدانم خطا این بود که دل دادم
من و دشتی پر از افسوس
من و چشمی پر از حسرت
من ودلی پر از آه و پر از نفرت
همین شد خون بهای عشق دیرینه ام
همین شد آنچه از عاشقی دیدم
گناهم این بود که دل بستم
که دل دادم
برو خوبم به سلامت ، تو به من دینی نداری
برو با خیال راحت ، چرا اینقدر بی قراری ؟
برو پیش عشق تازه ت ، نگران من نباش
تو چشام نگاه نکن ، نمک رو زخم من نپاش
نمی خوام توی نگاهت ببینم نفرتو راحت
یا تحملم کنی و واسه تو بشم یه عادت
اگه دیگه چشمای من تو دلت جایی نداره
اگه حرفام روی لب هات گل لبخند نمی کاره
برو تا بازم بخندی ، من به لبخند تو زنده م
وقتی تو پیشم نباشی ، به خیالت دل می بندم
اگه واسه قصه ی ما شعر عاشقونه ای نیست
یا اگه برای موندن دیگه هیچ بهونه ای نیست
اگه فکر میکنی دیگه ، این من و تو ما نمیشه
بر و خوبم ، به سلامت ، خوب و خوش باشی همیشه
تو که تقصیر نداری ، تنهایی تقدیر منه
غم و گریه و جدایی ، همه تقصیر منه
برو خوبم ، به سلامت تو به من دینی نداری
برو با خیال راحت
شب قدر است و من قدری ندارم
چه سازم توشه قبری ندارم
مبادا لیلة القدرت سر آید
گنه بر ناله ام افزونتر آید
مبادا ماه تو پایان پذیرد
امشب سر مهربان نخلی خم شد
در کیسه نان به جای خرما غم شد
در خانه ی دور بیوه ای شیون کرد
همبازی کودک یتیمی گم شد
بیا امشب به من محرم شوای اشک
بیا امشب توهم باغم شوای اشک
بیا بنگر دلم تنها شده باز
بیا قلب مرا همدم شو ای اشک
من آن گلبوته خشک کویری
بیا برروی من شبنم شوای اشک
رهاکن میل ماندن در دو چشمم
توجاری بررخ زردم شوای اشک
بیا آرام من در بیقراری
تسلی بخش من هردم شوای اشک
بیا بغض سکوت سینه بشکن
به چشم خشک من شبنم شوای اشک
دلم مجروح درد غربت تو
به روی زخم دل مرهم شوای اشک
دلم ازدرد هجران نالد امشب
بیا درمان بر دردم شو ای اشک
دلم هوای آغوشت را کرده است..آن هم از نوع شدید!!!
بغض کرده ام..بغضی سنگین..چرا نمی بارد آسمان این دل؟
شانه ات را کم دارم......!
دلم برایت تنگ شده شدید!
آخر یکی نیست به تو یاد آوری کند
که
مرا چه به تحمل دوری تو؟
مرا چه به این همه تحمل فاصله؟
من اینجا بی تو می سوزم. می سازم. می نویسم. می بارم و تو..
تو بی خبرترینی از حالم....
چقدر دلم می خواهد بودی اینجا کنارم...
سرم را روی شانه ات می گذاشتم و آنقدر می باریدم تا آرام شوم..آرام...
دستانم سرگردان دستانت شده است....کجایی؟!!
تمامش کن..تمام کن این همه نبودن را..ندیدن را..نفهمیدن را.....
تو میتوانی..باور کن!!!
راستی! خیلی وقت بود بهت نگفته بودم:
خنده هایت عالمی دارد...
همه حسادت میکنند به او که برایش مینویسم!
نمدانند تو بی خبرترینی از حالم....!!!
صدای باد می آیدعبور باید کرد
و من مسافرم ای بادهای همواره
مرابه وسعت تشکیل برگ ها ببرید
مرا به کودکی شور آب ها برسانید
و کفش های مرا تا تکامل تن انگور
پر از تحرک زیبایی خضوع کنید
دقیقه های مرا تا کبوتران مکرر
در آسمان سپید غریزه اوج دهید
و اتفاق وجود مرا کنار درخت
بدل کنید به یک ارتباط گمشده پاک
و در تنفس تنهایی
دریچه های شعور مرا به هم بزنید
روان کنیدم دنبال بادبادک آن روز
مرا به خلوت ابعاد زندگی ببرید
حضور هیچ ملایم را
به من نشان بدهید
بازآهنگ فراسوکرده ام
بازبیعت باپرستوکرده ام
غربتم رامشکنید ای سایه ها
من به درد بی کسی خوکرده ام
دست نیرنگ و فریب عشق را
پیش چشمان همه رو کرده ام
با خیال این که می آیی ز راه
کلبه ام را آب و جارو کرده ام
برای دیدن تو ثانیه هارومی شمرم
بازم دلم گرفته چند روزیه که رفتی
میگی به خاطر من از عشقمون گذشتی
بمون بذار از اسمت یه شعر نو بسازم
نذار به جرم دیروز امروزموببازم
دارم میمیرم برات نذار بیفتم به پات
مگه گناهم چی بود که سرد شده اون نگات
به من یه فرصت بده تا دستاتو بگیرم
یا این که مال من شی یا پای تو بمیرم
یه قلمو یه کاغذو یه عاشق همیشگی
نمیشه با نوشته هااین همه احساسو بگی
حرفای پر شکایتی رو کاغذای خط خطی
ازعشق من مونده فقط قلب پر از حکایتی
یه بغض خام تو گلوم یه دنیا حرف نا تموم
آرزو هام پشت سرم نگاه من به روبروم
این کاغذای خط خطی نامه ی عاشقونمه
این جای پای اشک من از گریه های نم نمه
من از کجا شروع کنم که تو سر آغاز منی
تو اون نگاه اول و لحظه ی عاشق شدنی
تو بودی در دلم که شعر این همه زیبا شده بود
ترانه هام زمزمه ی تمام دنیا شده بود
اگر که شعر سروده ام چون عاشق تو بوده ام
این همه الهام قشنگ از عشق تو ربوده ام
تو بودی پیش چشم من که عاشقانه دیده ام
با توغزل شکفته ام با تو قصیده چیده ام
از تو گله نمی شه کرد اگه نمیری از دلم
اگه هنوز در حسرت یک آرزوی باطلم
از تو گله نمیشه کرد شکایت از دل منه
شکستنم نتیجه ی این همه دل سپردنه
خیلی وقته اینجا پرسه میزنم
جای رد پاتو من نیستی و بوسه میزنم
اگه حتی تو جوابمو ندی من بازم با عکس تو حرف میزنم
تسلیت قلب صبورم دیگه اون دوست نداره
سهم اون یه عشق تازه سهم تو طناب داره
بسه اشکاتو نگه دار غم تو یکی دو تا نیست
پا نذار روی غرورت جای اون به زیر پا نیست
چشم من بیا منو یاری بکن
گونه هام خشکیده شد کاری بکن
غیر گریه مگه کاری میشه کرد
کاری از ما نمی یاد زاری بکن
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمی یاد
تا قیامت دل من گریه می خواد
هرچی دریا رو زمین داره خدا
با تموم ابرای آسمونا
کاشکی می داد همه رو به چشم من
تا چشام به حال من گریه کنن
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه می خواد
قصه ی گذشته های خوب من
خیلی زود مثل یه خواب تموم شدن
حالا باید سر رو زانوم بذارم
تا قیامت اشک حسرت ببارم
دل هیشکی مثل من غم نداره
مثل من غربت و ماتم نداره
حالا که گریه دوای دردمه
چرا چشمم اشکشو کم میاره
خورشید روشن ما رو دزدیدن
زیر اون ابرای سنگین کشیدن
همه جا رنگ سیاه ماتم
فرصت موندمون خیلی کم
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه می خواد
سرنوشت چشاش کوره نمی بینه
زخم خنجرش می مونه تو سینه
لب بسته سینه ی غرق به خون
قصه ی موندن آدم همینه
اون که رفته دیگه هیچ وقت نمیاد
تا قیامت دل من گریه می خواد
بگذار با چشمان تو ببینم.........
چی شده می نویسم آدما رو دوس ندارم
خودمو، اونا رو،حتی شما رو دوس ندارم
دیگه از دلم گذشته عاشق کسی بشم
اون دوست دارم های بی هوا رو دوس ندارم
یادته یه وقتا جونم سر عاشقی میرفت
دیگه حتی فکر اون لحظه ها رو دوس ندارم
سرنوشت و سفر و خیانت و پشیمونی
حق دارم بگم که هیچ کدوما رو دوس ندارم
نه غریبه لطفی کرد ،نه آشنا خیری رسوند
هیچکدوم ،غریبه و آشنا رو دوس ندارم
کفره اما می نویسم،دعا فایده ای نداشت
من دعا نمی کنم ، نه ، دعا رو دوس ندارم
بچه بودیم چی می شد بچه می موندیم همیشه
گرچه من خیلی بدم بچه ها رو دوس ندارم
یه زمونی یه صدا وجودمو تکون می داد
باورش سخته ولی اون صدا رو دوس ندارم
التماس سرخ سیبا دیگه معنی نداره
سیبا مال عاشقاس، من سیبا رو دوس ندارم
دیگه دستی نمی خوام که کنج دستام بشینه
همه چی سرده ، می لرزه ، گرما رو دوس ندارم
چرا من دلواپس شمعدونی باشم ، تو غروب؟
دیگه نه گلا رو ،نه گلدونا رو ، دوس ندارم
وفا حرفه ، مهربونی قحطیه، عشقم بلاس
دیگه بی وفام ، عجب نیس، وفا رو دوس ندارم
صحبت چشمای روشن یه عمری منو کشت
ولی نه هرگز دیگه اون چشا رو دوس ندارم
با خودم قرار گذاشتم سراغ دلم نرم
با دلت بری خطاست، من خطا رو دوس ندارم
وقتی که عاشق بودم ، بلا چه طعم خوشی داشت
حالا که رها شدم، پس بلا رو دوس ندارم
یعنی چی دوست دارم، بی تو می میرم،عزیزم
نمی دونم چرا این جمله ها رو دوس ندارم
باید آدم بشینه راس راسی زندگی کنه
آدمای عاشق و مبتلا رو دوس ندارم
خدا هرچی سر رام بود طعم خوشبختی نداشت
نمی شه آخه بگم خدا رو دوس ندارم
ولی بنده هات نساختن با دلم تک تکشون
اینکه جرمی نداره بنده ها رو دوس ندارم
خورشید و ستاره رو، مهتاب و آسمونا رو
ساحل و موج بلند دریا رو دوس ندارم
همه عمرم توی سوختن واسه پروانه گذشت
ولی بی رحمم و حتی شمعا رو دوس ندارم
می دوی، می شکننت، نمی خوانت،نمی رسی
من به کی بگم که این قانونا رو دوس ندارم
زندگی رو شونه هام سنگینی می کنه عجیب
پس گناه من چیه که دنیا رو دوس ندارم
دو سه سالی بو به عشق رویا هام زنده بودم
دیگه حتی رسیدن تو رو یا ها رو دوس ندارم
دلمو همه زدن یا بد میشن یا که بدن
خودمم بدم ولیکن بدا رو دوس ندارم
به جای این همه حرفا چونکه باور کنید
بذار بگم که دیگه، زیبا رو دوس ندارم
حیف لحظه های خوبی که برای تو گذاشتم
حیف غصه ای که خوردم چون ازت خبر نداشتم
حیف شبها که نشستم با خیالت زیر مهتاب
حیف وقتی که تلف شد واسه دیدن تو ، تو خواب
حیف باوفایی من ،حیف عشق و اعتمادم
حیف اون دسته گلی که ، توی پاییز به تو دادم
حیف اشکهایی که ریختم واسه تو دم سپیده
حیف احساس طلاییم ، حیف این عشق و عقیده
حیف جمعه های دلگیر ، حیف شنبه های رنگی
حیف اون روز که نوشتم ، چشای به این قشنگی
حیف اون کسی که دائم عاشقم بود توی رویا
حیف که تو از راه رسیدی اون و دادمش به دریا
حیف قلبم که یه روزی دادمش دستت امانت
حیف اعتماد اون روز ، حیف واژه خیانت
حیف چشمایی که گفتم به تو با لبای خندون
حیف آرزوی دیدار ، با تو بودن زیر بارون
حیف هر چی که سپردم،حیف هر چی که نبودی
حیف تکلیفم بیا و روشنش کن تو به زودی
به مژگانت، به ابرویت ، به مویت
به رنگ سرخ لبهایت به رویت
به گردنبند الله گلویت
بچشمانت که رنگ آب دریاست
به آن نازی که در چشم تو پیداست
به لبخندت که چون لبخند گلهاست
به رخسارت که چون مهتاب زیباست
به گلهای بهار عشق و مستی
به آن عهدی که بستی و گسستی
به جام جان من کان را شکفتی
به قرآنی که آنرا می پرستی
قسم ای نازنین تا زنده هستم
ترا من دوست دارم می پرستم
دوست دارم
می نویسم از رقص دل،از لرزش چشم،از جادوی سیه چشمان روزگار،از نگاه
های پر از محبت چشمان عاشق،از نوای امید بخش زندگی.آری!از تو
می نویسم ای گرانبها ترین گوهر زندگی ام،ای تک ستاره آسمان دلم،
از تو ای خوشبو ترین گل گلزار و جودم می نویسم تا بخوانی و بدانی
که ذره وجود من قلب شده و با هر تپش عاشقانه فریاد می زند:
دوستت دارم.
قلب من، عشق من، هستی من، روح من، فدای صفای تو ...
تویی که با آمدنت کویر قلبم را سبز کردی.تو که شب تنهاییم را از روز روشن تر
کردی تو که غبار تردید را از لوح دلم پاک کردی.بله نازنین! این تو بودی که
عاشقم کردی .عزیزتر از جانم!کاخ وجودم زیر پای توست و ملکه قلبم در
اختیار تو ،تو پادشاه قلب منی و من بی بی عشق تو،نازنینم.من در
انتهایی ترین نقطه زمان در بن بست نا امیدی و در کوچه پس کوچه های
تنگ و تاریک تردید جا مانده بودم و ملتمسانه به ریسمان الهی چنگ می زدم
در آخرین لحظه ها خدای عاشقان محراب را صدا زدم و از او یاری جستم
چشمان اشکبارم ملتمسانه در پی دست هایی می گشت تا با حرارت خود
سردی غم را از دستانم بزداید به دنبال نگاهی بود که او را با خود به عمق
آرامش برد و به دنبال کاروان سالاری می گشت امین، تا بتواند به او اطمینان
کند و خود را از شهر ماتم زده هجران برهاند و در آن بهبوهه تلخ و کشنده
و در آن تاریکی ژرف نور وجود تو نجات بخشم شد راه را برایم روشن
کرد و غم های تلخ گذشته را با گرمی دستانت از وجودم بیرون برد
و مرا به اوج رساند و من در دریای بیکران عشقت غرق شدم .
گوهر یکدانه دلم! به چشمانم بنگر تبدار و مضطرب است اما فریادی ژرف دارد:
دوستت دارم