سرخاب...

علی جون

بده آن قوطی سرخاب مرا 

 رنگ به بی رنگی ی خویش

روغن ، تا تازه کنم

پژمرده ز دلتنگی خویش

بده آن عطر که میشکین سازم

گیسوان را و بریزم بر دوش

بده آن جامه ی تنگم که مسان

تنگ گیرند مرا در آغوش

بده آن تور که عریانی را

در خمش جلوه دو چندان بخشم

هوس انگیزی و آشوبگری

 سر و سینه و دستان بخشم

بده آن جام که سرمست شوم

حتی خود خنده زنم 

 چهره ی ناشاد غمین

چهره یی شاد و فریبنده زنم

وای از آن همنفسی دیشب من ه روانکاه و توانفرسا بود

لیک پرسید چو از من ،‌ گفتم

ندیدم که چنین زیبا بود

وان دگر همسر چندین شب پیش

او همان بود که بیمارم کرد

آنچه پرداخت ، اگر صد می شد

درد ، زان بیشتر آزارم کرد

پر کس بی کسم و زین یاران

غمگساری و هواخواهی نیست

لاف دلجویی بسیار زنند

جز لحظه ی کوتاهی نیست

نه مرا همسر و هم بالینی

که کشد ست وفا بر سر من

نه مرا کودکی و دلبندی

که برد زنگ غم از خاطر من

آه ، این کیست که در می کوبد ؟

همسر امشب من می اید

کاین زمان شادی او می باید

لب من ای لب نیرنگ فروش

بر غمم پرده یی از راز بکش

تا مرا چند درم بیش دهند

خنده کن ، بوسه بزن ، ناز بکش

مستم...

علی جون

باز امشب مستم

جام می در دستم

چونکه مثل هر شب

با تو من پیوستم

شمع ها خاموشند

دوستان مدهوشند

همه امشب چون من

جام می می نوشند

زندگی را کشتم

مرگ هم درمشتم

خنجرش  سخت نبود

بی خبر زد پشتم

یاد تنهایی خویش

میکند دل را ریش

یاد من می ماند

نزنم بر کس نیش

مرگ من تنهاییست

بی کسی، شیداییست

در سرای دل من

عاشقی رسواییست

هست در خاطر من

که چنین ظاهر من

داده بر باد همه

پیکر طاهر من

مستی و راستی است

حرفم از کاستی است

به پشیزی نخرند

کچل و ماستی است

آدمی دل مرده

زخم کاری خورده

از هم انسانها

روح او آزرده

آدمان مست شدند

بی خبر هست شدند

چه کسی میداند

که چرا پست شدند

دست از مهر دهند

تا که از بند رهند

دست دیگر آزاد

خنجر از پشت نهند

مرگ پیمانها زود

حرفهایی بی سود

مهربانی ها را

میکند آتش دود

همه از هم دلگیر

با خدا هم درگیر

خوان نعمت بر چین

همه از آن هم سیر

دستها مشت شده

به همه پشت شده

خوبی مردم ما

همچو زردشت شده

ایینه ی شکسته...

دیروز به یاد تو و آن عشق دل انگیز

 بر پیکر خود پیرهن سبز نمودم

در آئینه بر صورت خود خیره شدم باز

بند از سر گیسویم آهسته گشودم

عطر آوردم بر سر و بر سینه فشاندم

چشمانم را ناز کنان سرمه کشاندم

افشان کردم زلفم را بر سر شانه

در کنج لبم خالی آهسته نشاندم

گفتم به خود آنگاه صد افسوس که او نیست

تا مات شود زین همه افسونگری و ناز

چون پیرهن سبز ببیند به تن من

با خنده بگوید که چه زیبا شده ای باز

نیست که در مردمک چشم سیاهم

تا خیره شود عکس رخ خویش ببیند

این گیسوی افشان به چه کار آیدم امشب

کو پنجه ی او تا که در آن خانه گزیند

او نیست  که بوید چو در آغوش من افتد

دیوانه صفت عطر دلاویز تنم را

ای آئینه مردم من از این حسرت و افسوس

او نیست که بر سینه فشارد بدنم را

من خیره به آئینه و او گوش به من داشت

گفتم که چسان حل کنی این مشکل ما را

بشکست و فغان کرد که از شرح غم خویش

ای زن چه بگویم که شکستی دل ما را

شب وهوس...

علی جون

   

 

در انتظار خوابم و صد افسوس 

خوابم به چشم باز نمی آید 

اندوهگین و غمزده می گویم 

شاید ز روی ناز نمی آید 

چون سایه گشته خواب و نمی افتد

در دامهای روشن چشمانم

می خواند آن نهفته ی نا معلوم

در ضربه های نبض پریشانم

مغروق این جوانی معصوم

مغروق لحظه های فراموشی

مغروق این سلام نوازشبار

در بوسه و نگار و همآغوشی

میخواهمش در این شب تنهائی

با دیدگان گمشده در دیدار

با درد..درد ساکت زیبائی

سرشار از تمامی خود سرشار

میخواهمش که بفشردم بر خویش

بر خویش بفشرد من شیدا را

بر هستیم بپیچد..بپیچد سخت

آن بازوان گرم و توانا را

در لابلای گردن و موهایم

گردش کند نسیم نفسهایش

نوشد..بنوشدم که بپیوندم

با رود تلخ خویش به دریایش

وحشی و داغ و پر عطش و لرزان

چون شعله های سرکش بازیکر

در گیردم..به همهمه در گیرد

خاکسترم بماند در بستر

در آسمان روشن چشمانش

بینم ستاره های تمنا را

در بوسه های پر شررش جویم

لذات آتشین هوسها را

میخواهمش دریغا .. میخواهم

میخواهمش به تیره به تنهائی

میخوانمش به گریه...به بینائی

میخوانمش به صبر..شکیبائی

لب تشنه میدود نگاهم هر دم

در حفره های شب..شب بی پایان

او..آن پرنده..شاید می گرید

بر بام یک ستاره سرگردان

جفا...

علی جون

از من رمیده ای و من ساده دل هنوز

بی مهری و جفای تو را باور نمیکنم

دل را چنان به مهر تو بستم که بعد از این

دیگر هوای دلبر دیگر نمی کنم

...

رفتی و با تو رفت مرا شادی و امید

دیگر چگونه عشق تو را آرزو کنم؟

دیگر چگونه مستی یک بوسه ی ترا

در این سکوت تلخ و سیه جستجو کنم؟

...

یاد آر  آن زن..آن زن دیوانه را که خفت

یک شب به روی سینه ی تو  مست عشق و ناز

لرزید بر لبان عطش کرده اش هوس

خندید در نگاه گریزنده اش نیاز

...

لبهای تشنه اش به لبت داغ.. بوسه زد

افسانه های شوق ترا گفت با نگاه

پیچید همچو شاخه ی پیچک به پیکرت

آن بازوان سوخته در باغ زرد ماه

...

هر قصه ای ز عشق که خواندی به گوش او

در دل سپرد و هیچ ز خاطر نبرده است

دردا دگر چه مانده از آن شب..شب شگفت

آن شاخه خشک گشته و آن باغ مرده است

...

با آنکه رفته ای و مرا برده ای زیاد

میخواهمت هنوز و به جان دوست دارمت

ای مرد ..  ای فریب مجسم بیا که باز 

بر سینه ی پر آتش خود میفشارمت

جادوی بی اثر...

علی جون

پر کن پیاله را...

کاین آب آتشین

دیری‌ست ره به حال خرابم نمی برد

این جام‌ها کز پی هم می‌شود تهی

دریای آتش است که ریزم به کام خویش

گرداب می‌رباید و آبم نمی‌برد

من با سمند سرکش و جادویی شراب

تا بیکران عالم پندار رفته ام

تا دشت پر ستاره اندیشه های گرم

تا مرز ناشناخته مرگ و زندگی

تا کوچه باغ خاطره های گریزپای

تا شهر یاد‌ها

دیگر شراب هم

جز تا کنار بستر خوابم نمی برد

هان ای عقاب عشق!

از اوج قله‌های مه‌آلود دوردست

پرواز کن به شهر غم‌انگیز عمر من

آنجا ببر مرا که شرابم نمی‌برد

آن بی‌ستاره‌ که عقابم نمی‌برد

در راه زندگی

با این همه تمنا و تلاش و تشنگی

با این ناله می کشم از دل که: آب! آب!

دیگر فریب هم به سرابم نمی‌برد

پر کن پیاله را...

عروس قصه...

علی جون

ببخش عروس قصه

دلم جوونی کرده

با تو اگه یه لحظه

نامهربونی کرده

چه سرنوشت خوبی

وقتی خود خدا هم

برای خوشبختیمون

پا درمیونی کرده

عروس خوب قصه

عروس آرزوهام

وقتی که خیلی تنهام

قهر نکن با چشمام

قهر نکن عشق من

قهر تو آتیشمه

من نمی خوام بسوزم

وقتی دلت پیشمه

برای داشتن تو

چه راه دوری رفتم

دلم می خواد بدونی

راهُ چه جوری رفتم

ببخش عروس قصه

دلم جوونی کرده

با تو اگه یه لحظه

نامهربونی کرده

چه سرنوشت خوبی

وقتی خود خدا هم

برای خوشبختیمون

پا درمیونی کرده

عروس خوب قصه

عروس آرزوهام

وقتی که خیلی تنهام

قهر نکن با چشمام

قهر نکن عشق من

قهر تو آتیشمه

من نمی خوام بسوزم

وقتی دلت پیشمه

برای داشتن تو

چه راه دوری رفتم

دلم می خواد بدونی

راهُ چه جوری رفتم

قهر نکن عشق من

قهر تو آتیشمه

من نمی خوام بسوزم

وقتی دلت پیشمه

حرف دلم...

 

علی جون

خدایااااااااااااااااااا !

چقدر سخته که دلت پر از درد باشه و جرات نداشته باشی به کسی

 بگی چون می دونی سرزنشت می کنه !

چقدر سخته که تو دل شکسته ات یه غم بزرگ داشته باشی و مجبور باشی

 به زور لبخند بزنی و بخندی و الکی شاد باشی تا مبادا کسی غم دلتو بفهمه !

چقدر سخته اونی که دوسش داری یه چیزایی رو باور داشته باشه که واقعیت

 نداره و تو نتونی هچی جور بهش ثابت کنی حتی بهت بگه من قسم

دخترا رو باور ندارم !

چقدر سخته که گوشیت همیشه تو دستت باشه و گوشات جز صدای زنگش

 هیچی رو نشنوه و شب و روز منتظر زنگ یا اس ام اسش باشی و هر بار

 که صدای گوشیت بلند بشه با شوق بری طرفش در حالی که می دونی

 غرورش هرگز بهش اجازه نمیده بهت زنگ بزنه اما بازم هربار واسه

برداشتن گوشیت اشتیاق داشته باشی !

چقدر سخته که همه ی خاطرات و یادگاریاشو از بین ببری و بازم نتونی

 فراموشش کنی آخه تو هنوزم دوسش داری !

چقدر سخته که هرکاری می کنی و هرجا که می ری اون توی ذهنت

 باشه و تو حتی نتونی به یاد خاطره هاش گریه کنی و اشک بریزی آخه

همه می گن این دختره باز چه مرگشه !

خدایا دلم شکسته ! خدایا تنهام ! اونی که فکر می کردم همیشه باهام

 می مونه سر یه موضوع الکی با یه بهونه پوچ و یه خیال واهی که ساخته

 توهمات ذهن خودش بود منو گذاشت و رفت حتی بدون خداحافظی !

خدایا با این که اون خیلی بهم بد کرد با اینکه قلب کوچیکمو شکست

 و یه زخم بزرگ روش جا گذاشت اما تو همیشه مواظبش باش .

 هم مواظب خودش هم قلبش . مبادا اونم یه روز قلبش مثل من بشکنه !

این حرفا و خیلی حرفای دیگه حرفایی هستن که شب و روز با خودم

تکرار می کنم و بهش فکر می کنم و هزار بار تو خودم می شکنم و

 فقط می گم صبور و منتظر باش قلب شکسته ام . !

ورق...

علی جون

               

 

               یک ورق بودم  زیر قلمت خط خوردم

 

                         بوسه ی پُرتَرَکِ لب زدنت را بُردم

 

              اشک یک واژه شدم پای دلت باریدم

    

                  تنش حنجره خوابید و به یادت مُردم

گلم...

alijon.blogsky

 

من اینقدر دوست دارم کـــه تا به حــال به هیچ دختری

 

نگــــاه نکردم, برای هیچ کسی مزاحمت ایجـــاد نکردم

 

چون احساس می کردم اگه نگاشون کنم بهت دارم

 

خیانت می کنم,فکر می کردم اگه مزاحم کسی بشم

 

مزاحمت میشن.

 

 با اینکه تو منو نمی دیدی از خودم خجالت 

 می کشیدم که این کارارو بکنـــم

 

نمیدونم, اینقدر رو من تأثیر گذاشتی تا منو ساختی ولی

 

خودت هم داری من رو داغون می کنی

 

من عاشقت بودم باور کـــن

نمیگم ...

علی جون

چرا   !!

میدونم  ولی نمیگم 

همیشه دوست دارم بهترین ها برای تو باشه

همیشه دوست دارم بهت بگم که نمیتونی باور کنی چقدر دوست دارم

همیشه دوست دارم بهت بگم دوست دارم

انقدر بگم و تو گوش کنی و دوست دارم گفتم من برات تکراری نشه

آره       دوست دارم

نگاه شیطونتو دوست دارم

صدای قشنگتو دوست دارم

خنده های زیباتو دوست دارم

ناز کردنتو دوست دارم

خلاصه دوست دارررررررررررررررررررررررررررررررم.

گاهی وقتا که دلم میگیره  از اون وقتاست که میخوام تو باشی و بهت بگم دوست دارم

گاهی وقتا که پیشمی  و نگات میکنم از اون وقتاست که میخوام بهت بگم دوست دارم  

خلاصه انقدر میدونم که دوست دارم

چرا   ؟

میدونم  ولی نمیگم  !

بی تو...

 

alijon.blogsky 

 

بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم،

 

همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم،

 

شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم،

 

شدم آن عاشق دیوانه که بودم.

 

در نهانخانه ی جانم گل یاد تو درخشید.

 

باغ صد خاطره خندید،

عطر صد خاطره پیچید.

 

یادم آمد که شبی با هم از آن کوچه گذشتیم،

 

پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم.

 

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم.

 

تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت،

 

من همه محو تماشای نگاهت.


 

آسمان صاف و شب آرام،

 

بخت خندان و زمان رام.

 

خوشه ی ماه فرو ریخته در آب،

 

شاخه ها دست برآورده به مهتاب.

 

شب و صحرا و گل و سنگ،

 

همه دل داده  به آواز شباهنگ.


 

یادم آید تو به من گفتی: " از این عشق حذر کن!

 

لحظه ای چند بر این آب نظر کن.

 

آب، آیینه ی عشق گذران است،

 

تو که امروز نگاهت به نگاهی نگران است.

 

باش فردا که دلت با دگران است!

 

تا فراموش کنی، چندی از این شهر سفر کن!‌ "


 

با تو گفتم: " حذر از عشق!؟ ندانم

 

سفر از پیش تو؟ هرگز نتوانم، نتوانم.

 

روز اول که دل من به تمنای تو پر زد

 

چون کبوتر لب بام تو نشستم

 

تو به من سنگ زدی! من نه رمیدم، نه گسستم. "


 

باز گفتم که: " تو صیادی و من آهوی دشتم!

 

تا به دام تو درافتم همه جا گشتم و گشتم!

 

حذر از عشق، ندانم، نتوانم. "


 

اشکی از شاخه فرو ریخت،

 

مرغ شب ناله ی تلخی زد و بگریخت!

 

اشک در چشم تو لرزید،

 

ماه بر عشق تو خندید!


 

یادم آید که دگر از تو جوابی نشنیدم.

 

پای در دامن اندوه کشیدم.

 

نگسستم، نرمیدم...


 

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم!

 

نگرفتی دگر از عاشقی آزرده خبر هم!

 

نه کنی دیگر از آن کوچه گذر هم...!

 

بی تو، اما، به چه حالی من از آن کوچه گذشتم ...

 

 

یکی...

 

 

 

 

یکی داشت یکی نداشت

 

اونی که داشت تو بودی و اونی که تو رو نداشت من

 

 

یکی خواست و یکی نخواست

 

 

اونی که خواست تو بودی و اونی که بی تو بودن رو نخواست من

 

 

یکی آورد و یکی نیاورد

 

 

اونی که آورد تو بودی و اونی که به جز تو به هیچکی ایمان نیاورد من

 

 

یکی موند و یکی نمود

 

 

اونی که موند تو بودی و اونی  که بدون تو نمی تونست بمونه من

 

 

یکی رفت و یکی نرفت

 

 

اونی که رفت تو بودی و اونی که به خاطر تو تو قلب هیچکی نرفت من  

 

همزبون...

 

با زبون بی زبونی تو برام یه همزبونی

 

تو همون غربیه‌ای که تا ابد پیشم می مونی

 

تو همون غریبه ای که اومدی تو سرنوشتم

 

بی تو درگیر زمین و با تو راهی بهشتم

 

میشه از ستاره کم گفت میشه با حادثه سر کرد

 

نمیشه چشم تو رو دید ولی از عشق گذر کرد

 

جای پای خستگی‌ها رو تن جاده نمونده

 

وقتی که مرغ مهاجر دائم از عشق تو خونده

 

رو سیاهه شب غربت اگه بی یاد تو سر شه

 

میشه با شعله‌ی عشقت شب پر از شعرو شرر شه

 

مگه میشه توی شعرام ردپای تو نباشه

 

از همه شعرام گذشتی قلب من مال تو باشه

 

شعر من یه عاشقانه‌س یه تلاش شاعرانه‌س

 

چشم تو برام بهانه‌س بیت اول ترانه‌س

 

 

رفت...

alijon.blogsky

 

 

توی جاده تک تنها...

 

یه مسافر توی شبهام...

 

کوله بار غم رو دوشش....

 

صدهزار قصه تو گوشش....

 

نمی دونم که کجا بود....

 

نمی دونم که کجا رفت...

 

رو تنش گرد مصیبت....

 

توی مرداب حقیقت...

 

طعم تلخ یه جدایی...

 

اونو با غم داده عادت...

 

نمی دونم که کجا بود....

 

نمی دونم که کجا رفت...

 

فقط این جا رو نمی خواست...

 

بی صدای بی صدا رفت...

 

رفت...

 

رفت...

 

رفت...

 

دستای سرد و سیاهش...

 

چشمای مونده به راهش...

 

یه کسی بوده که رفته...

 

زندگی شده تباهش...

 

فقط این جا رو نمی خواست...

 

بی صدای بی صدا رفت...

 

رفت...

 

رفت...

 

رفت...

ببینم از تو رویی...

 

alijon.blogsky

 

 

 

 

همه هست آرزویم که ببینم از تو رویی

 

 

 

چه زیان ترا که من هم برسم به آرزویی

 

 

 

به کسی جمال خود را ننموده‌ای و بینم

 

 

 

همه جا به هر زبانی بُوَد از تو گفتگویی

 

 

 

به ره تو بسکه نالم، زغم تو بسکه مویم

 

 

 

شده‌ام ز ناله نایی، شده‌ام ز مویه مویی

 

 

 

همه خوشدل اینکه مطرب بزند به تار چنگی

 

 

 

من از خوشم که چنگی بزنم به تار مویی

 

 

 

چه شود که راه یابد سوی آب تشنه کامی؟

 

 

 

چه شود که کام جوید، زلب تو کام جویی؟

 

 

 

شود اینکه از ترحم، دمی‌ای سحاب رحمت

 

 

 

من خشک لب هم آخر ز تو تر کنم گلویی؟

 

 

 

بشکست اگر دل من به فدای چشم مستت

 

 

 

سر خمّ می سلامت، شکند اگر سبویی

 

 

 

همه موسم تفرج به چمن روند و صحرا

 

 

 

تو قدم به چشم من نه، بنشین کنار جویی

 

 

 

ز چه شیخ پاکدامن سوی مسجدم بخواند

 

 

 

رخ شیخ و سجده گاهی، سر ما و خاک کویی

 


 

پنجره‌های دلم ...

alijon.blogsky

 

در تاریکی چشمانت را جستم


در تاریکی چشمهایت را یافتم


و شبم پر ستاره شد

تو را صدا کردم


در تاریکترین شب ها


دلم صدایت کرد


و تو با طنین صدایم به سوی من آمدی


با دست هایت برای دست هایم آواز خواندی


با تنت برای تنم لالا گفتی


چشم‌های تو با من بود


و من چشم‌هایم را بستم


چرا که دست‌های تو اطمینان بخش بود


صدایت می‌زنم گوش بده


قلبم صدایت می‌زند


شب، گرداگردم حصار کشیده است


و من به تو نگاه می‌کنم


از پنجره‌های دلم


به ستاره‌هایت نگاه می‌کنم


چرا که هر ستاره آفتابی است


من آفتاب را باور دارم


من دریا را باور دارم


و چشم‌های تو سرچشمه ‌دریاهاست


انسان سرچشمه دریاهاست

 

بی وفا...

 alijon.blogsky

 

بی وفا عشق من

 

به خدا اشک من

 

می مونه رو گونه م

 

تا بیایی پیش من

 

رفتی و بعد تو

 

چه زجری کشیدم

 

هنوز تار موت و

 

به دنیا نمی دم

 

تو رو به خاطراتمون

 

تو منو بی خبر نذار

 

تو رو به اشکمون قسم

 

منو چشم به در نذار

 

باشه میرم از پیشت

 

خداحافظ عشق من

 

ببخش روی نامه هام

 

باز چکیده اشک من

 

دل موندنی نبود

 

خداحافظ عشق من

 

حالا که نموندی

 

بگو از من چی دیدی

 

چه ساده نشستی

 

چه ساده پریدی

 

بغضمو وقت جدایی

 

هی نگه داشتم به سختی

 

حتی واسه دلخوشیم هم

 

دسته گل ندادی رفتی

 

پس بذار روی ماهتو

 

دم آخر نگاه کنم

 

سخته با خاطراتمون

 

با دل خون وداع کنم

 

وقت رفتنت نبود

 

خداحافظ عشق من

 

دلت میشکنه یه روز

 

می دونی قدر اشک من

 

سخته گفتنش ولی

 

خداحافظ عشق من