رفتی...

 

 

 

ای که رفته با خود دلی شکسته بردی


این چنین به طوفان تن مرا سپردی


ای که مهر باطل زدی به دفتر من


بعد تو نیامد چه ها که بر سر من


بعد تو نیامد چه ها که بر سر من


ای خدای عالم چگونه باورم بود


انکه روزگاری پناه و یاورم بود


سایه اش نماند همیشه بر سر من


زیر لب بخندد به مرگ و پرپر من


زیر لب بخندد به مرگ و پرپر من


رفتی و ندیدی که بی تو شکسته بال و خسته ام


رفتی و ندیدی که بی تو چگونه پر شکسته ام


رفتی و نهادی چه اسان دل مرا به زیر پا


رفتی و خیالت زمانی نمیکند مرا رها


ای به دل اشنا تا که هستم بیا


وای بر من اگر نیایی


رفتی و ندیدی که بی تو شکسته بال و خسته ام


رفتی و ندیدی که بی تو چگونه پر شکسته ام


رفتی و نهادی چه اسان دل مرا به زیر پا


رفتی و خیالت زمانی نمیکند مرا رها


ای به دل اشنا تا که هستم بیا


وای بر من اگر نیایی


ای خدای عالم چگونه باورم بود


انکه روزگاری پناه و یاورم بود


سایه اش نماند همیشه بر سر من


زیر لب بخندد به مرگ و پرپر من


زیر لب بخندد به مرگ و پرپر من


رفتی و ندیدی که بی تو شکسته بال و خسته ام


رفتی و ندیدی که بی تو چگونه پر شکسته ام


رفتی و نهادی چه اسان دل مرا به زیر پا


رفتی و خیالت زمانی نمیکند مرا رها


ای به دل اشنا تا که هستم بیا


وای بر من اگر نیایی

 

مال تو...

alijon.blogsky

 

 

 

خانه ام وقتی که می آیی تمامش مال تو

هر چه دارم غیر تنهایـی تمامش مال تو

صد دو بیتی ، صد غزل دارم و حتّی یک بغل

شعرهای خوب نیمایی ، تمامش مال تو

ضرب آهنگ غـزل هایم صدای پای توست

این صدای پـای رؤیایـی تمامش مال تو

عشق من ، عشق زمینی نیست باورکن عزیز

عشقم این عشق اهورایی تمامش مال تو

باز هم بیت بد پـایـان شعرم مـال مـن

بیت هـای خوب بالایـی تمامش مال تو

قصه ی عشق تو ...

alijon.blogsky 

 

اسمتو وقتی نوشتم خونه ی ترانه لرزید

 

گل زیر شاخه قایم شد از قشنگی تو ترسید

 

گریه ی ستاره ها رو واسه خاطر تو دیدم

 

قصه ی عشق تو از ماه تا سپیده دم شنیدم

 

میشه تو چشم تو گمشد یه سفر تا آسمون رفت

 

 با نگاه پر نازت تافراسوی جنون رفت

 

 میشه تو هوای پاکت تا جنون نفس نفس کرد

 

  مثل اولین تولد میشه رویاتو هوس کرد

 

 کاشکی فانوس نگاهت نور شامو سحرم بود

 

 اشکای سرخ تو ای کاش آب پشت سفرم بود

 

 برق چشمای نجیبت پرسه ی ماه شبانه ست

 

 توی آغوش تو مردن یه غروب عاشقانه ست

 

 گریه ی ستاره ها رو  واسه خاطر تو دیدم

 

 قصه ی عشق تو از ماه تا سپیده دم شنیدم.....

 

تکیه به شانه ام...

alijon.blogsky 

 

تکیه به شانه ام بده که مثل صخره محکم است

 

 به پای صحبتم بشین فقط ترانه گوش کن

 

 جام به جام من بزن جان مرا تو نوش کن

 

 تو را به شعرمیکشم چوواژه ٬ چو واژه پیش میروی

 

  من فرا نمیرسم٬ تو تازه خلق میشوی

 

 تو در شب تولدت به شعله فوت میکنی

 

  یه چشم من که میرسی فقط سکوت میکنی

 

 اگرکسی در دل توست٬ بگو.....

 

       به راحتی کنار میروم........

دل بریده...

alijon.blogsky

 

دل من یه قفله اما دست تو مثل کلیده

می خوام از تو بنویسم کاغذام همش سفیده

یه سوال عاشقونه بگه هر کسی می دونه

اونکه دادم دل و دستش چرا دل به من نمی ده ؟

چه قدر دعا کنم من خدا رو صدا کنم من

دست من به آسمونه نیمه شب دم سپیده

گفتم از عشق تومی خوام سر بذارم به بیابون

گفت تو عاقل تر از اینی این کارا از تو بعیده

التماس کردم که یک شب لااقل بیا تو خوابم

گفت که هذیون رو تموم کن انگاری تبت شدیده

گفتم آرزو دارم تو مال من بشی یه روزی

گفت تو این دنیای بی رحم کی به آرزوش رسیده

اونی رو که دوست نداری دنبالت میاد تا آخر

اونی که دنبالشی تو چرا دائم ناپدیده

تو از اون روزی که رفتی دل من دیوونه تر شد

رنگ من که هیچی زیبا رنگ آسمون پریده

سرنوشت گریه نداره خودت این رو گفتی اما

تو دل من نمی دونم چرا باز یه کم امیده

تو من رو گذاشتی رفتی اما می خوام بنویسم

چه قدر واسم عزیزه اونکه از من دل بریده

 

گریبان عدم ...

alijon.blogsky 

 

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

 

وقتی ابدچشم تو را پیش از ازل می آفرید

 

وقتی زمین ناز تو را در آسمانها می کشید

 

 وقتی عطش طعم تو را با اشکهایم می چشید

 

 من  عاشق چشمت شدم.......

 

 نه عقل بود ونه دلی  چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی

 

 یک آن شد این عاشق شدن  دنیا همان یک لحظه بود

 

 آن دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

 

 وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

 

 آدم زمینی تر شدو عالم به آدم سجده کرد

 

من بودم وچشمان تو نه آتشی ونه گلی

 

  چیزی نمیدانم از این دیوانگی و عاقلی.........

 

بگذار زنگ ساعتت باشم ...

 
alijon.blogsky 
 
 
چیزی بگو بگذار تا همصحبت باشم


لختی حریف لحظه های غربتت باشم


ای سهمت از بار امانت هر چه سنگین تر


بگذار تا من هم شریک قسمتت باشم


تاب آوری تا آسمان روی دوشت را


من هم ستونی در کنار قامتت باشم


از گوشه ای راهی نشان من بده ، بگذر


تا رخنه ای در قلعه بند فترتت باشم


سنگی شوم در برکه ی آرام اندوهت


با شعله واری در خمود خلوتت باشم


زخم عمیق انزوایت دیر پاییده است


وقت است تا پایان فصل عزلتت باشم


صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود

 
بگذار همچون اینه در خدمتت باشم


در خوابی و هنگام را از دست خواهی داد

 
معشوق من ! بگذار زنگ ساعتت باشم

 

سحر...

 

alijon.blogsky

 

شب سردی است و من افسرده... راه دوری است و پایی خسته

 

تیرگی هست و چراغی مرده

 

میکنم تنها از جاده عبور ... دور مانده اند ز من آدمها

 

سایه ای از سر دیوار گذشت

 

غمی افزود مرا بر غمها

 

فکر تاریکی و این ویرانی

 

بی خبر آمد تا با دل من

 

غصه ها ساز کند پنهانی

 

نیست رنگی که بگوید با من . . . اندکی صبر سحر نزدیک است

 

هر دم این بانگ برآرم از دل

 

وای این شب چقدر تاریک است

 

 

خنده ای کو که به دل انگیزم...

 

قطره ای کو که به دریا ریزم...

 

سخره ای کو که به دار آویزم...

 

مثل این است که شب نمناک است

 

دیگران را هم غم هست به دل ...  غم من لیک غمی غمناک است

 

 

هر دم این بانگ برآرم از دل

 

وای این شب چقدر تاریک است

 

اندکی صبر سحر نزدیک است

 

 

اندکی صبر سحر نزدیک است...

 

اندکی صبر سحر نزدیک است...

 

اندکی صبر سحر نزدیک است...

 

جز تکه ای از دلم...

alijon.blogsky

 

دست هایم را گم کرده ام

در دستان باران خورده ای که نگاهش را،

در حوالی کویر چشمانم از یاد برده است...

ومن چشمهایم را ٬

در جستجوی رد پای روشنی از او گم کرده ام...

من خدای را ،

در پشت شلوغی کوچه ها گم کرده ام.

و از خدای گم شده ام،

هیچ نخواهم ،

جز تکه ای از دلم...

که در پس قدم های تو گم کرده ام...

حالا هی کتاب هایت را مرور کن!

کتاب های تو همان

ترانه های کهنه ی خودمانی ست...

دلم را به من باز گردان.

تنها واژه ای در این میانه گم شده است...

 

تنهایم...

alijon.blogsky

 

نهایی ام را با تو قسمت می کنم ، سهم کمی نیست


گسترده تر از عالم تنهایی من ، عالمی نیست


غم آنقدر دارم که می خواهم تمام فصلها را


بر سفره رنگین خود بنشانمت ، بنشین غمی نیست


حوای من ، بر من مگیر این خود ستایی را ، که بی شک


تنها تر از من در زمین و آسمانت ، آدمی نیست


آیینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم


تا روشنم شد در میان مردگانم همدمی نیست


همواره جون من نه ، فقط یک لحظه ، خوب من بیندیش


- لبریزی از گفتن ، ولی در هیچ سویت محرمی نیست


من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم


شاید برای من که همزاد کویرم ، شبنمی نیست


شاید به زخم من که می پوشم ز چشم شهر آن را


در دستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست


شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر ، اگر چه


اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست

 

اشکهای بی صدا...

alijon.blogsky

 

 

دیشب قبل از خواب افکار تو ذهنم را مشغول کرد

چندین سال بود که اینگونه گریه نکرده بودم

بر روی بالشم شش اشک بی صدا فرو ریختند

اولین اشک به خاطر لبخندت بود که دلتنگش بودم

و لبهای باریکت که ارزوی بوسیدنش را دارم

دومین اشک برای صورت مهربانت

 و فکر اغوش پر مهرت بود

سومین اشک هنگامیکه به چشمهای زیبایت فکر می کردم ناگهان پایین ریخت

چهارمین اشک روی صورتم غلتید

به جای این بالش تو باید در جایش بودی

پنجمین اشک فقط برای یک دلیل پایین امد

احساس کردم که عشقم به تو کاملا نشان داده نشده است

عزیزم واقعا دوستت دارم و دلم برایت تنگ شده است

و در این هنگام بود که ششمین اشک بی صدا نیز فرو ریخت

بگو دیگرچه می خواهی...

 alijon.blogsky

 

مراازاین که میبینی پریشان تر چه می خواهی

ازاین آتش به جزیک مشت خاکستر چه می خواهی

من ازاوج نگاه توبه زیرپایت افتادم

بیااین اوج واین پروازواین باورچه می خواهی

مراازاین که میبینی پریشان ترچه می خواهی

مرابیخودبه باران می بری بامستی چشمت

بیا این چشمها این گونه های ترچه می خواهی

برای ادعای عشق اگراین سینه کافی نیست

بیااین تیغ واین شمشیرواین هم سرچه می خواهی

من آن فرهادمسکینم که کوه بهرتوکندم

بگوشیرین ترین رویابگودیگرچه می خواهی

تمام این غزل باخون رگهایم نثارت باد

بگودیگرعزیزمن بگودیگرچه می خواهی

گلم خوبم...

 

alijon.blogsky

 

گلم خوبم تمام هرچی دارم

بذار سر روی شونه هات بذارم

 تمام خواسته ی من از تو اینه

خودت میدونی خستم نا ندارم

چشام لبریز بارون راه ابره

ببین خونه بدونت عین قبره

نمی دونم چه جور بگم می خوامت

سکوتم نه شکایته نه صبره

یه لحظه با تو ، به دنیا نمیدم

با تو تا آخر رویا رسیدم

همه دنیا پی خودم می گشتم

خودی تر از تو عاشق تر ندیدم

تو آغوش منی انگار می میرم

چه قدر آرزومه اینجا بمیرم

بده دستاتو مرهم باش برای

دل ساکت سرد سر به زیرم

مثل مرجان دریایی عزیزی

مثل یه عشق رویایی زلالی

به معصومیت یه شاخه رز

مثل یه مرغ عشقی بی گناهی

صبر می کنم...

alijon.blogsky

 

آن قدر دلتنگ چشمانت هستم
 

که نمی توانم در هیچ چشم دیگری نگا ه کنم
 

آنقدر بیقرارم
 

که هیچ اتفاقی دل غمگینم را شاد نمی کند
 

برای گریستن شانه هایت را کم دارم
 

شانه هایی که بارها و بارها در خواب و خیال تکیه گاه دل عاشقم بود
 

صبر می کنم
 

و عاشق میمانم
 

که خوشبختی از آن عاشقان است

نبودن تو...

alijon.blogsky

 

اسکله نازه چشات

 

حریم امن قایقم

 

تو ساعت یک ربع به عشق

 

عقربه دقایقم

 

گرمی دستای تورو

 

به صد تا دنیا نمیدم

 

هر وقت که یارم تو بودی

 

بی کسی رو نفهمیدم

 

تو بند دل سلول عشق

 

حبس نگاتو میکشم

 

ولی بازم رو میله هاش

 

عکس چشاتو میکشم

 

آی عقصه بی سرو ته

 

شعره بدون قافیه

 

برای مرگ این صدا

 

نبودن تو کافیه

 

جوونی هام ...

alijon.blogsky

 

رفیق من سنگ صبور غمهام

به دیدنم بیا که خیلی تنهام

هیچ کس نمیفهمه چه حالی دارم

چه دنیای رو به زوالی دارم

مجنونم و دل زده از لیلی ها

خیلی دلم گرفته از خیلی ها

نمونده از جوونی هام نشونی

پیر شدم پیر تو ای جوونی

وداع...

alijon.blogsky

 

می روم خسته و افسرده و زار                      سوی منزلگه ویرانه ی خویش

به خدا می برم از شهر شما                           دل شوریده و دیوانه ی خویش

می برم تا که در آن نقطه ی دور                      شست و شویش دهم از رنگ نگاه

شست و شویش دهم از لکه ی عشق            زین همه خواهش بیحا و تباه

می برم تا ز تو دورش سازم                             ز تو ای خلوه ی امید حال

می برم زنده به گورش سازم                           تا از این بس نکند یاد وصال

         ناله می لرزد                                                      می رقصد اشک

آه بگذار که بگریزم   من                                     از تو ای خشمه ی حوشان گناه

شاید آن به گه ببرهیزم من                              به خدا غنحه ی شادی بودم

دست عشق آمد و از شاخم خید                     شعله ی آن شدم صد افسوس

گه لبم باز بر آن لب نرسید                                عاقبت بند سفر بایم بست

می روم خنده بر لب ، خونین دل                     می روم از من دست بردار

                                              ای امید عبث بی حاصل

سایه های افسوس ...

alijon.blogsky

 

حنجره ام آبستن است از نا گفته ها

گویی شکسته نای من از بار این ناله ها

سایه های افسوس

چنگ می زند در بر دیوار سینه

زنجره ی  باورهای زخمی ام

مویه می کشند دراین دل رمیده

 امشب

نشسته ام  در کنار  سیاه مشق هایم

از آن سپیده ی عرق کرده و لبخند مادر

تا نخ نماهای سپید گیسوانم

نگاه می کنم به غربت آئینه

پخش می شوم دراندوه آئینه

چه صبورانه  گذشت

عمر بی چراغم  ...