ماهتاب دیدم...

alijon.blogsky  

 

 

در آمدی ز  در و ماهـتاب را دیدم

 

طـلیعه ی  غـزلی نـاب نـاب  را دیدم

 

چو موی خویش پریشان به شانه ها کردی

 

میان  ظلمت  شب ، آفتاب را دیدم

 

اگر چه سرد تنت  ، از هوای بهمن بود

 

ولی درون دلت ،  الـتـهاب را دیدم

 

دو جام باده گرفتی   دو بوسه ام دادی

 

به چشم خویش دو چشم خراب را دیدم

 

تو مست باده و من مست ساغر چشمت

 

میان کاسه ی چشمت  شراب را دیدم

 

سئــوال بـود تـمنا ،تـمـام انـدامـم

 

بـدون آن که بپـرسم ،جـواب را دیـدم

 

بروی شعله عشقت چنان تنم می سوخت

 

که در نـهـایت لذت ، عـذاب را دیـدم

 

گـل  وجود  تو ، در  دیگ گرم  آغوشم

 

گلاب گشت و من آن شب گلاب را دیدم

 

کمی گذشت سرت روی سینه ام گفتی :

 

فـرونشستن  آتش ، به  آب  را  دیدم

 

کلام آخر خـود را نگـفته ،خـوابـت برد

 

و من، تبــلور  رویـای نـاب را دیـدم

 

در آسمان پر از راز و رمز « کیوان» بود

 

که ناگهان ، گـذر یک  شهاب را دیدم 

 

 

 

نیمکت خالی ...

 alijon.blogsky

 

روی نیمکت خالی

 

طرح عشق خیالی

 

کسی نیست گریه هاموببینه تو این حوالی

 

یادم می یاد کنارم

 

رو این نیمکت می شستی

 

با چشمات تا ستاره

 

عاشقونه پل می بستی

 

دیگه به ستاره زل نمی زنم

 

دیگه بی تو معنی نداره بودنم

 

رفتن تو داره می سوزونه تنم

 

نیستی و به عکس تو خیره شدم

 

پر بغضی که نفس گیر شدم

 

طرح سیاه یک شب تیره شدم

 

هنوز کنار شعرام علامت سوالی

 

هنوز صدات می پیچه تو این خونه خالی

 

حضور پاک چشمات

 

چه رویای محالیست

 

ببین ستاره اینجاست فقط جای تو خالیست 

 

شب رویایی...

alijon.blogsky 

 

 

ای شب از رویای تو رنگین شده


سینه از عطر تو هم سنگین شده


ای به روی چشم من گسترده خویش


شادیم بخشیده از اندوه بیش


همچو بارانی که شوید جسم خاک


هستی ام ز آلودگی ها کرده پاک


ای طپش های تن سوزان من


آتشی در سایه مژگان من


ای مرا با شور شعر آمیخته

این همه آتش به شعرم ریخته

چون تب عشقم چنین افروختی

لاجرم شعرم به آتش سوختی

ای دو چشمانت چمنزاران من

داغ چشمت خورده بر چشمان من

بیش از اینت گر که در خود داشتم

هر کسی را تو نمی انگاشتم