در آمدی ز در و ماهـتاب را دیدم
طـلیعه ی غـزلی نـاب نـاب را دیدم
چو موی خویش پریشان به شانه ها کردی
میان ظلمت شب ، آفتاب را دیدم
اگر چه سرد تنت ، از هوای بهمن بود
ولی درون دلت ، الـتـهاب را دیدم
دو جام باده گرفتی دو بوسه ام دادی
به چشم خویش دو چشم خراب را دیدم
تو مست باده و من مست ساغر چشمت
میان کاسه ی چشمت شراب را دیدم
سئــوال بـود تـمنا ،تـمـام انـدامـم
بـدون آن که بپـرسم ،جـواب را دیـدم
بروی شعله عشقت چنان تنم می سوخت
که در نـهـایت لذت ، عـذاب را دیـدم
گـل وجود تو ، در دیگ گرم آغوشم
گلاب گشت و من آن شب گلاب را دیدم
کمی گذشت سرت روی سینه ام گفتی :
فـرونشستن آتش ، به آب را دیدم
کلام آخر خـود را نگـفته ،خـوابـت برد
و من، تبــلور رویـای نـاب را دیـدم
در آسمان پر از راز و رمز « کیوان» بود
که ناگهان ، گـذر یک شهاب را دیدم
روی نیمکت خالی
طرح عشق خیالی
کسی نیست گریه هاموببینه تو این حوالی
یادم می یاد کنارم
رو این نیمکت می شستی
با چشمات تا ستاره
عاشقونه پل می بستی
دیگه به ستاره زل نمی زنم
دیگه بی تو معنی نداره بودنم
رفتن تو داره می سوزونه تنم
نیستی و به عکس تو خیره شدم
پر بغضی که نفس گیر شدم
طرح سیاه یک شب تیره شدم
هنوز کنار شعرام علامت سوالی
هنوز صدات می پیچه تو این خونه خالی
حضور پاک چشمات
چه رویای محالیست
ببین ستاره اینجاست فقط جای تو خالیست
ای شب از رویای تو رنگین شده
سینه از عطر تو هم سنگین شده
ای به روی چشم من گسترده خویش
شادیم بخشیده از اندوه بیش
همچو بارانی که شوید جسم خاک
هستی ام ز آلودگی ها کرده پاک
ای طپش های تن سوزان من
آتشی در سایه مژگان من