دوست دارم کلبه ای را
کنار جنگلی باچشمه آب روان را
سبزه و گلهای زیبا،مرغ و جوجه
اردک و بزغاله ای را
نان و آبی
دست در دست تو تنها
من کنار تو
همیشه در خیال تو ،برای تو
همره رقص ستاره ، رقص گلها
خنده دل ، عطر جانها
موسیقیّ برگ و دنیای ترانه
ما بدور از هر بهانه
بستری بافت شقایق
صبحگاهان با نسیمی و سلامی
آتشی از شعله عشق
چاشتی از نان و آفتاب
دست در دست و دوان در بیشه زاران
یا چو پروانه دوان در دشت و صحرا
رنگ و وارنگ چون بهاران
سادگی و بی تمنّا
در ورای آسمانها،با پری از جنس ابرها
تا خود آن کهکشانها،در کنار یک ستاره
تا ابد آرام گیریم
با هم و در هم بمیریم
آن دم که دلم لرزید
دست من دلخسته
روی خط یک کاغذ
از هر چه که در دل داشت
با معنی و بی معنی
با شکل خطوطی کج
کج در کج و یا معوج
بنگاشت چنین الفاظ
من خسته ام ومرده
راه من وتو با هم
هرگز نشودیک خط
من نوشتم از دنیا
اون نوشته بی رحمه
من نوشتم از قسمت
اون نوشته سر گرمه
من نوشتم از دردم
از شبای بی خوابی
اون نوشته از عشقو
لحظه های بی تابی
من نوشتم از تقدیر
خیلی وقته مایوسم
اون نوشته اشکاتو
دونه دونه میبوسم
من نوشتم از بازی
از یه بازی ساده
اون نوشته آروم باش
حلقه هم فرستاده
من نوشتم از عکساش
تو یه آلبوم قرمز
اون نوشته تنها تو
جز تو با کسی هرگز
من نوشتم از عشقت
شهر قصه میسازم
اون نوشته گرمم کن
تو ، الهه نازم
من نوشتم از عشقم
که براش نهایت نیست
اون نوشته که بشمار
مختصرف فقط تا بیست
من شمردمو اون داشت
به لبام نیگا میکرد
پشت پنجره آروم
داش منو صدا میکرد
گرد خستگی ها رو
از رو گونه هاش چیدم
گریه هامو بوسیدو
گونه هاشو بوسیدم
بودن و ماندن را دوست دارم
زیرا همه بودنم در گرو توست
ماندن را دوست دارم
چون بهانه ماندنم هستی
خنده را بر لبان تو می پسندم
زیرا تو لبخند بهارانی
گریه را نمیخواهم
چون هجرترا به یادم میاورد
گردنبند مرواریدی دارم
از صدف وجود تو
گل سرخی زینت موهایم است
گلی که از قلبت چیدی
دستبندم از جنس ستاره است
چون اسیر ستاره ام
در هوای تو استنشاق میکنم
می دانی هوا، عطر ترا دارد
بازبان تو سخن می گویم
نامم را با الفبای تو می نویسم
زیرا تو، حُسن اسمایی
آسمان را دوست دارم
چون تو ساکن آنجایی
شب را بخاطر رنگ چشمان تو دوست دارم
گل های وحشی را دوست دارم
چون تو، همانند طبیعت پاکی
و دوستت دارم را دوست دارم
چون ترا بیادم می آورد
تو می گویی غرورت را شکستم
تو می گویی که من در خود شکستم
تو در خودغرق !
من غرق تو بودم
تو از دوری واز احساس گفتی
من از رنج درون با تو نگفتم
من از هجرا ن وتنهایی
و از مهر و وفایم هم نگفتم
تو از من بی خبر ومن زار وگریان
تو در جمع بودی، من تنها ونالان
تو در خانه ومن در بند خانه
تو در خانه و من دورم ز خانه
به دنبال شانه ای می گردم
که های های گریه هایم را
خستگی زندگی از دست رفته را
وبغض سالهای مرده را
که چون گلوله ای در گلوی زندگی نامه ام
فشرده شده بترکانم
ودر کنارش، در امنیت وجودش
آرام گیرم
بار خدایا میخواهم بر شانه ات سر بگذارم و گریه کنم
سیل اشکم چون رود جاری شو د
بغض ترکیده ام کینه هایم را بشوید
آنگاه من باشم وتو وشانه مهربانت
وآرامش و سکونی که با تو بودن را بمن هدیه میدهد
تو در من طلوع تازه ایی دمیدی
تو احساس خفته ام را
بودنم را ، شکفتی
کویر قلبم را
دوباره سبز کردی
واز نورویاندی
مرا از سرزمین رویاهای فراموش شده ام
و خاطراتی که زیر خاکستر زمان
سرد و مدفون شده بود کنار زدی
بیادم آوردی که هستم
پس با من باش
همواره بودنت را با بودنم در آمیز
بیا طپش قلبهایمان را
آهنگ کلام عشق کنیم
با من جاودانه بمان
با من بخوان
سرود زندگی
نوای عشق را
و همیشه ماندن را
واپسین لحظه باتو بودنو
نمی خوام با گریه آتیش بزنم
نمی خوام برای روز رفتنت
رخت دلتنگی بمونه به تنم
نمی خوام با غصه راهیت بکنم
آخه خاطرت عزیزه نازنین
خدا یاریت بکنه تو این سفر
دیگه چیزی نمی گم فقط همین
کاش می شد نری وتنهام نذاری
کاشکی ساعتم دوباره خواب می رفت
با خداحافظی آخرتو
دل من لرزیدوافتادوشکست
بعدرفتنت دیگه آسمونم
رنگ آبی رو به چشمش ندید
با وزیدن نسیم بی کسی
مرغ خوشبختی از آشیون پرید
اگه یادته نگاه آخرم
واسه دوری مون یه نامه بنویس
تا منم با قاصدک بهت بگم
جز جدایی مون ملالی نیست
قرار است امشب دو ماهی بمیرند
که دیگر سراغی ز دریا نگیرند
قرار است چشمان ما بسته گردند
اگر چه پر از آرزوهای پیرند
و بوی جهنم که آید از این شهر
و مردان اینجا چه نا سر به زیرند
تمام فصولی که میآید امسال
بدون شک از ابتدا سردسیرند
بعید است امسال دستان سردم
بدون بهار شما جان بگیرند
و یک سال دیگر گذشت و نفسهام
از این لحظه های پر از غصه سیرند
شب سرد و بی انتهای زمستان
قدمها مردد ولی ناگزیرند
دو خط موازی رسیدن ندارند
دو خط موازی فقط هم مسیرند
هر نفس می رسد از سینه ام این ناله به گوش
که در این خانه دلی هست به هیچش مفروش !
چون به هیچش نفروشم ؟ که به هیچش نخرند
هرکه بار غم یاری نکشیده ست به دوش
سنگدل ، گویدم از سیم تنان روی بتاب
بی هنر ، گویدم از نوش لبان چشم بپوش
برو ای دل به نهانخانه خود خیره بمیر
مخروش این همه ای طالب راحت ! مخروش
آتش عشق بهشت است ، میندیش و بیا
زهر غم راحت جان است ، مپرهیز و بنوش
بخت بیدار اگر جویی با عشق بساز
غم جاوید اگر خواهی ، با شوق بجوش
پر و بالی بگشا ، خنده خورشید ببین
پیش از آنی که شود شمع وجودت خاموش !
به تو از تو می نویسم
به تو ای همیشه در یاد
ای همیشه از تو زنده
لحظه های رفته بر باد
وقتی که بن بست غربت
سایه سار قفسم بود
زیر رگبار مصیبت
بی کسی تنها کسم بود
وقتی از آزار پاییز
برگ و باغم گریه می کرد
قاصد چشم تو آمد
مژده ی روییدن آورد
به تو نامه می نویسم
ای عزیز رفته از دست
ای که خوشبختی پس از تو
گم شد و به قصه پیوست
ای همیشگی ترین عشق
در حضور حضرت تو
ای که می سوزم سراپا
تا ابد در حسرت تو
به تو نامه می نویسم
نامه ای نوشته بر باد
که به اسم تو رسیدم
قلمم به گریه افتاد
ای تو یارم روزگارم
گفتنی ها با تو دارم
ای تو یارم
از گذشته یادگارم
ای همیشگی ترین عشق
در حضور حضرت تو
ای که می سوزم سراپا
تا ابد در حسرت تو
دوست دارم یه روز تو هم اسم منو صدا کنی
زخمی که به دل زدی به مرهمی دوا کنی
حالاکه برای تو با خاک راه برابرم
چی می شه گاهی اگه به زیر پا نگاه کنی
تو دل و جون منی بخت گریزون منی
می شه گاهی گذری بر من بی نوا کنی
من و این طا قت کم عشق تو با این همه غم
به خدا کوه غمو مشکله جا به جا کنی
کفتر بام توام ، رام توام، راضی نباش
که پر و بال منو بشکنی و رها کنی
عشق تو به قیمت جوونی و جون منه
تو می خوای جون من و جوونیمو فدا کنی