امشب قـلم برای تـو یه قصه ی دیگه نوشت
قصه ی تنـهایـی دل مقصر هم که سرنوشت
ساده نمیشه ازتوگفت حرمت تو بی انتهاسـت
ببخشیداین جسارت و کـارغـریـب آشــنـاسـت
ما اشتباهی اومـدیــم تو شهر این غریبه ها
میـون ایـن غریبه ها شـدیـم اسـیـر غصه ها
چی بگم از کجا بگـم تـــکــرار هــــر روز دلـــه
دادمـیزنیم توی سکوت بی کـسـی خیلی مشکله
تـنـهـایی درد مشترک بــیــن تـمـوم آدمـاسـت
عاشـقـی و مـهـربونی فـقـط برای قصه هاست
قصه داره تموم میشـه مـثـل تـمـوم قـصـه هـا
امـا تـو مثـل آسـمـون عـاشـقـی و بـی انـتـهـا
حـرفام تـموم نشدولی قصه بـه آخـرش رسـیـد
آرزو مـیکنـم واسـت یـه عـالـمه یـاس سـپـید
خواب خوش بهار من
خنده روزگار من
شراب سرخ وناب من
عاشق بی قرار من
یاسمن وستاره ام
بید وبنفشه و گلم
آتش سوزنده تنم
خاک رهت بوده سرم
جان به فدای تو منم
بت تو وتو بت شکنم
وامق و عذرا که منم
دشت شقایق نگهم
ستاره، ماه چمنم
هزارو یکشب سخنم
پادشه جان ودلم
آمر این روح وتنم
هرچه تو خواهی آن منم
هرچه تو گویی آن شوم
تو سخن نگفته ام
راز به ُمهر نشسته ام
حدیث نا نوشته ام
جوهر این نوشته ام
خالق هر نوشته ام
کلام عاشقانه ام
خسته وبیچاره منم
اسیر و در مانده دلم
یادتو مونس دلم
نام تو امضای دلم
ماه فرو ماند از جمال محمد
سرو نباشد به اعتدال محمد
قدر فلک را کمال و منزلتى نیست
در نظر قدر با کمال محمد
وعده دیدار هر کسى به قیامت
لیله اسرى شب وصال محمد
آدم و نوح و خلیل و موسى و عیسى
آمده مجموع در ظلال محمد
عرصه گیتى مجال همت او نیست
روز قیامت نگر مجال محمد
و آن همه پیرایه بسته جنت فردوس
بو که قبولش کند بلال محمد
همچو زمین خواهد آسمان که بیفتد
تا بدهد بوسه بر نعال محمد
شمس و قمر در زمین حشر نتابد
نور نتابد مگر جمال محمد
شاید اگر آفتاب و ماه نتابد
پیش دو ابروى چون هلال محمد
چشم مرا تا به خواب دید جمالش
خواب نمىگیرد از خیال محمد
سعدى اگر عاشقى کنى و جوانى
عشق محمد بس است و آل محمد
.......... میلاد پیامبر رحمت بر همه عالمیان مبارکباد .........
پر از تردید مو بازم
به احساس تو شک دارم
هم از عشق تو میمیرم
هم از لمس تو بیزارم!
تا آغوش تو وا میشه
به این احساس تو سردم!
تو راهی میشی از اینجا٬
پی دست تو میگردم!
شبای عاشقی با تو
میون عقل و دل گیرم
تبم سرده ٬ ولی بازم
از این احساس سر میرم!
من آرومم تو آتیشی
چشامو روت میبندم
با لبهایی که میبوسی٬
به این تقدیر میخندم!
شروع قصه با من بود
من این پایان و میسازم
دارم تو اوج دلتنگی
به تو این عشق و میبازم
من پشیمون ـ پشیمونم ..
کسی بی خبر آمد،مرا دست خودم داد
کسی مثل خودم غم ،کسی مثل خودم شاد
کسی مثل پرستو در اندیشه ی پرواز
کسی بسته و آزاد اسیر قفسی باز
کسی خنده کسی غم کسی شادی و ماتم
کسی ساده کسی صاف کسی در هم و برهم
کسی پر ز ترانه کسی مثل خودم لال
کسی سرخ و رسیده کسی سبز و کسی کال
کسی مثل تو ای دوست! مرا یک شبه رویاند
کسی مرثیه آورد برای دل من خواند
من از خواب پریدم،شدم یک غزل زرد
و یک شاعر غمگین مرا زمزمه می کرد
ای نشسته در خیال من فراموشم مکن
با تنهایی و فراموشی هم آغوشـم مکن
زندگانی می کنم چون شعله با خود سوختن
زنده ام با سوز و ساز خویش خاموشم مکن
می تراود تا شراب بوسه از جـام لبت
ز شراب تلخ تنهایی قدح نوشم مکن
دورم از شعله ، دارم دامنی رنگین بر
این شرار از من مگیر از نو سیــه پوشم من
چو صبا در جستجوی خود به هر سویم مکش
همچو گیسوی سیاهت خانه بـر دوشم مکن
ایــن دل درد آشنا را در شــرار غم مشــور
هر چی می خواهی بکن اما فراموشم مکن
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
بزار بهت گفته باشم که ماجرای ما و عشق
تقصیر چشمای تو بود ، وگرنه ما کجا و عشق ؟
سرم تو لاک خودم و دلم یه جو هوس نداشت
بس که یه عمر آزگار کاری به کار کس نداشت
تا اینکه پیدا شدی و گفتی ازاین چشمای خیس
تو دفتر ترانه هات یه قطره بارون بنویس
عشقمو دست کم نگیر درسته مجنون نمیشم
وقتی که گریه می کنی حریف بارون نمیشم
رو ساحل سرخ دلت اسم کسی رو حک نکن
به اینکه من دوست دارم حتی یه ذره شک نکن
هنوز یه قطره اشکتو به صد تا دریا نمی دم
یه لحظه با تو بودنو به عمر دنیا نمی دم
همین روزا بخاطرت به سیم آخر می زنم
قصه عاشقیمونو تو شهرمون جار می زنم
غربت دیرینه ام را با تو قسمت می کنم
تا ابد با درد و رنج خویش خلوت می کنم
رفتی و با رفتنت کاخ دلم ویرانه شد
من در این ویرانه ها احساس غربت می کنم
چشمهایم خیس از باران اشک و انتظار
من به این دوری خدایا کی عادت می کنم ؟
می روم قلب تو را پیدا کنم
برق چشمان تو را معنا کنم
می روم شاید که در دشتی بزرگ
معنی عشق تو را پیدا کنم
می روم تا با نگاه گرم تو
این دل دیوانه را شیدا کنم
می روم عاشق شوم همچون نسیم
غنچه های عشق را تا وا کنم
فرارسیدن وفات پیامبر خاتم (ص)
و شهادت امام حسن مجتبی (ع)
وشهادت امام علی ابن موسی الرضا (ع)
بر تمام عاشقان آن حضرات تسلیت باد.
ای سلامم ای سرودم
ای نگهبان وجودم
ای غمم تو شادی ام تو
مایه آزادی ام تو
ای دلیل زنده بودن
ای سرودی صادقانه
ای دلیل زنده ماندن
جان پناهی جاودانه
همچو رویش در بهاران
مثل جان در هر بدن
مثل بوی عطر گل ها
مثل سبزی چمن
مثل راز شعر حافظ
مثل آواز قناری
همچو یاد خوشترین ها
همچو باران بهاری
همچو غم در اوج ماتم
مثل کوه غصه هایی
قهرمان قصه هایی
موطن آزاده هایی
همچو آواز بلندی
از بلندی های پاک
با غرور وبا گذشتی
با وفایی همچو خاک
دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود
تو در کنار من بشینی؟..... محال بود
هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود
چشمان مهربان تو پاک و زلال بود
پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری
با تو چقدر کوچه ی ما بی مثال بود
نشنید لحن عاشق من را نگاه تو
پرواز چشم های تو محتاج بال بود
سیب درخت بی ثمر آرزوی من
یک عمر مانده بود ولی کال کال بود
گفتم کمی بمان به خدا دوست دارمت
گفتی مجال نیست ولیکن مجال بود
یک عمر هر چه سهم تو از من نگاه بود
سهم من از عبور تو رنج و ملال بود
چیزی شبیه جام بلور دلی غریب
حالا شکست وای صدای وصال بود
شب رفت و ماه گم شد و خوابم حرام شد
اما نه با خیال تو بودم حلال بود