سال نو مبارک

 

 

دلتون پر ازنور

قلبتون لبریز عشق

سال نو مبارک

 

 

 

 

 

 

   سال نو مبارک      

      امیدوارم    سال  جدید   

سرشار از خوبی وخوشی باشه براتون

                 

تنهایی



 

کاش واقعا می دو نستی تو دلم چی میگذره. کاش میدونسستی چی میخوام

 یا حداقل فقط یکبار واقعا فقط یکبار ازم می پرسیدی به چی احتیاج دارم .

من از تو هیچی نخواستم هیچ وقت هم  هیچی نمیخوام ولی کاش حداقل ...

محبت کردنو بلد بودی یا بهتر بگم با من از ته دل حرف  میزدی از ته دل

 میخندیدی یا… دلم اونقدر گرفته و بغض اونقدر گلومو فشار میده که واقعا

از ته دلم دلم می خواد که بمیرم دورو برم همیشه شلوغه ولی تنهای تنهام

کاش یکم منو درک میکردی کاش از ته ته ته دلت منو دوست داشتی .کاش

میدونستی که همیشه تووتنهاییهام حتی اگه یک ثانیه باشه فقط دنبال یه جای

 خلوت و دنج میگردم که فقط گریه کنم تا شاید کمی اره فقط کمی دل مرده

خودمو ساکت کنم دلی که با نبود تو درسته که خیلی بدبخت بود ولی حداقل

خودم بودمو خودم و کسی باهام نبود که بهش فکر کنم دوستش داشته باشم .

ولی الان چی؟؟… واقعا تو زندگی که مثلا ساختم ومیخواستم بهترین باشه

 جز خودمو تنهایی جز خودمو درد جز خودمو بدبختی چی دارم.من با عشق

شروع کردمو فقط از اول تو دلم تنهای تنها تو بودی و بس همیشه فکرم جسمم

روحم همه وجودم فقطو فقط پیش تو بود ولی تو چی اصلا مطمئنی که منو......

 دوست داری ولی من از همون اول با همه بی توجهیها با همه دروغات فقط

چشممو بستم اگه میگم منت نیست تو اولش منو بدجوری شیفته خودت کردی

پس منت نذار که به من  گفتی برم ولی من خودم انتخاب کردم چون دیگه کار

 از کار گذشته بود و من واقعا نمیتونستم که از همه چیزبگذرم و اینو هم بدون

 که اگه از من میخواستی که برم به خاطر خودم نبود به خاطر خودت بود چون به

 اون نمیتونستی که بگی برو و این بر میگرده به همون احساسی که چند خط

بالاتر گفتم کاش حداقل خودت می دونستی چی میخوای کاش… فقط اینو بدون

که الان اینقدر گریه کردم که دیگه چشمام کیبورد و نمیبیینه من ادم حسودی

هستم بیشتر از اون چیزی که تو بتونی فکرشو بکنی من واقعا نمتونم حسادتمو

 کنار بذارم پس از تو عاجزانه خواهش میکنم که منو درک کن من حتی

 تو رو اینقدر دوست دارم که نمیخوام به جز من حتی با دوستانت هم صحبت

کنی چون احساس میکنم اون لحظه اونارو به من ترجیح میدی با من بساز

 حداقل برای یک مدت کوتاه شاید حسادت من یه جور حساسیت حساسیتی که

 تو از کم محلیهات توی من به وجود اوردی دوست دارم وقتی باهات حرف

 میزنم نگام کنی دوست دارم باهام حرف بزنی حتی چرتو پرت بگی مطمئن

 باش که من با تمام وجود گوش میدم من تو رو دوست دارم من زندگیمو هر

 چند که هیچ ندارم ولی دوست دارم پس خرابش نکن .

کاش ان روز که تقدیم تو شد هستی من می سپردم که مواظب باشی مبادا

 که ترک بردارد چینی نازک تنهایی مناما دیگه از ترک هم گذشته خرد شده و

 حتی از خرده هایش هم هیچ اثری نیست.کاش واقعا معنی تنهاییو بی مهری

رو میدونستی میدونم که الان با خودت میخندی میگی جوجه من از تو

 بیشتر معنی این لغاتو میفهمم چون با اون زندگی کردم ولی میتونم با جرات

 بگم که تو نه تنها معنی این لغاتو نمیدونی حتی قادر به شنیدن واقعی اون

هم نیستی چون از نظر تو هیچ چیز مهم نیست.

واقعا میدونی تنهایی یعنی چی اون هم تنهایی زجر اور اره یعنی پیش ده نفر

 باشی ولی باز بیکس یه گوشه بشینی در میون هزاران ادم باشی ولی از میان

 اون همه ادم کسی باهات حرف نزنه لبخندی رو لبت نشینه وغمی از سینت کم

نشه هیچ وقت ترحمو محبتو علاقه دروغی کسی رو نخواستم و هیچ وققت هم

 به دروغ برای کسی دل نسوزوندم و انتظار این اعمالو هم ندارم نمی دونی که

 چقدر سخته پیش کسی که دوستش داری بشینیو بعد ببینی که چقدر ازش دوری

وقتی با توام دوست دارم روبروت بشینمو اون قدر باهات حرف بزنم که خودم

 خسته بشم اون قدر بهت نگاه کنم که از خستگی خوابم بگیره ولی حیف حیف

 که تو پشت میز نشستن وحتی نگاه کردن به تلویزیون رو هم به من ترجیح

 میدی.من محبتو فقط تو اغوش هوس نمیخوام که چند لحظه ای بیشتر نیستو

خیلی زود از بین میره من محبتو با لحظه لحظه زندگیم میخوام و این حق

 منه همونطور که حقه تو هم هست.ولی واقعا هیچ چیزی تو زندگیم ندارم

که با اون سر شوق بیام ولی اینو بدون که خییلی دوستت دارم با تمام

وجودم و اینکه چقدر بهت احتیاج دارم بشتر از هر وقت دیگه ای و اینکه

 چقدر تنهام وچقدر دلم گرفته و ………………...............

                                          

                               

 

عشق چیست ؟

عشق چیست ؟

به کوه گفتم عشق چیست؟ لرزید

به ابر گفتم عشق چیست؟ بارید

به باد گفتم عشق چیست؟ وزید

به پروانه گفتم عشق چیست؟ نالید

به گل گفتم عشق چیست؟ پرپر شد

به انسان گفتم عشق چیست؟

اشک از دیدگانش جاری شد و گفت: دیوانگیست .   

 

زمانه

زمانه دوخت لبم را به ریسمان سکوت

که قیمتم بشناسد به امتحان سکوت

منی که خاک نشین بودم از تجلی عشق

گذشته ام به فلک هم نردبان سکوت

نهفته باید و بنهفتم آنچه را دیدم

که عهده عهد غم است و زمان،زمان سکوت

صفای این چمن از مرغهای دیگر پرس

که من خزیده ام اکنون به آشیان سکوت

از این سکوت هم ای با خرد مشو نومید

چه قصه ها که بر آید از میان سکوت

شکار سخت از این ورطه سخت بگریزد

هزار تر مغان دارد این کمان سکوت

چه شکوه ها که به گوش ؟آید از زبان نگاه

چه روزها که برون افتد از دهان سکوت

بسی حکایت نا گفتنی به لب دارم

سرشک روز و شبم بهترین نشان سکوت

فغان سوختگان گوش دیگری خواهد

چه قصه گویمت ای دل از این جان سکوت

  

          

صداقت

صداقت ؛

 

یادگاری از دوران کودکی که  رفته رفته به زباله دان تاریخ زندگی مان می پیوندد ،

می گویند رنگ صداقت آبی ست

اما من اینطور فکر نمیکنم

صداقت زلال است

صداقت خالی از هر رنگ و بویی ست و این یعنی صداقت

آبی نیست

شفاف است

زلال زلال .

به زلالی اشکهایی  که بخاطر حفظ غرورم از دید  تو مخفی میکنم

به زلالی اشکهایی که سجاده ام را شبانه غسل میدهد

به چشمانت که نگاه میکردم ...

چشمانت برایم مفهوم صداقت بود

حالا صداقت برایم درست رنگ همان چشمانت است                                                         

 همرنگ چشمانت

من صادقانه بخاطرت از خویش گذشتم

صداقانه اولین نگاهت را در قاب چشمانم قاب کردم

صادقانه دستانت را در دستانم جای دادم

صادقانه لبخندم را فقط برای تو نقش دادم

صادقانه نگاهم را به هم آغوشی نگاهت فرستادم

صادقانه گفتی که عاشق شده ای

من باز به پاس آنهمه صداقت تو صادقانه زیر لب زمزمه میکنم :

دوستت دارم ....

 

 

دوستت دارم

 

نمی دانم

 


به هر کجا که میتوانستم ، نگریسته ام


فقط برای یافتن راهی


برای رسیدن به تو


که مجبورت کنم ، دوستم بداری


و در خورشید در گردش بوده ام


در تعقیب تو


آیا نمیتوانی ببینی که در حال دیوانه شدن هستم


برای یافتن راهی که به تو برسم،در تلاش هستم


آه،نمی دانی که چه سخت تلاش میکنم


و تلاش و تلاش


چه باید بکنم


آیا باید آب از ماه بیاورم


آیا این کاری است،که باید انجام دهم


که تو را وادار کنم دوستم بداری


تو را وادار کنم دوستم بداری


آیا باید ساحل را به دریا تبدیل کنم


آیا این چیزی است که از من می خواهی


هر کاری که توانسته ام انجام داده ام


بجز آوردن آب از ماه!


در عرش آسمان در جست و جو بوده ام


و سعی در ربودن ستارگان داشتم


تا قلبت را مغلوب سازم،


اما حتی این هم کافی نیست


و هر کتابی را که می شناسم را ورق زده ام


تنها برای یافتن واژه هایی که،


دنیای تو رو لمس کنم و اندکی عشق از تو بگیرم


هر آنچه می توانم نثارت کنم به تو تقدیم کرده ام


و نمی دانم،نمی دانم چه کاری باقی مانده است.                                                           

امشب

توجه توجه :

امشبنمی دانم   می دونید چه شبی هست؟!!!...

افرین :امشب چهار شنبه سوریه

ولی مواظب باشید خودتونو نسوزونید.

چهار شنبه سوری مبارک

 شب خوبی داشته باشید.

زنان

 

تصور می‌کنید همسرتان‌ اهل‌ دروغ‌ نیست‌؟ امابهتر است‌ در این‌ باره‌ توجه‌ بیشتری‌ داشته‌ باشید واگر متوجه‌ شدید همسرتان‌ گاهگاهی‌ به‌ شما دروغ‌می‌گوید، بدون‌ ایجاد اغتشاش‌ در زندگی‌ به‌ یافتن‌دلایل‌ آن‌ اقدام‌ کنید. ممکن‌ است‌ که‌ زنان‌ به‌همسرانشان‌ برای‌ رساندن‌ منظور خود و به‌ نتیجه‌رسیدن‌ اهداف‌شان‌ دروغ‌ بگویند، زنان‌ با زیرکی‌خاص‌ خود نکات‌
ظریف‌ نیات‌ خود را به‌ اشکال‌مختلف‌ بیان‌ می‌کنند و در بعضی‌ مواقع‌ از دروغ‌ به‌عنوان‌ یک‌ حربه‌ برای‌ دستیابی‌ به‌ خواسته‌های‌خود استفاده‌ می‌کنند. البته‌ در بسیاری‌ از موارداین‌ دروغ‌ها به‌ طور ناخودآگاه‌ و بدون‌برنامه‌ریزی‌ قبلی‌ بیان‌ می‌شود، آنچه‌ که‌می‌خوانید اشاره‌ به‌ چند نوع‌ از بارزترین‌ دلایل‌دروغ‌ زنان‌ به‌ مردان‌ است‌ که‌ البته‌ راهکارهای‌آن‌ را برای‌ شما بیان‌ خواهیم‌ کرد...
به‌ این‌ ترتیب‌ متوجه‌ خواهید شد که‌ بسیاری‌ ازدروغ‌های‌ همسرتان‌ برای‌ نشان‌ دادن‌ عشق‌ وعلاقه‌اش‌ نسبت‌ به‌ زندگی‌ مشترک‌ می‌باشد.

-1 زنان‌ در حالی‌ که‌ از اول‌ ازدواج‌شان‌ سعی‌در تغییر روحیه‌ و رفتار همسرانشان‌ دارند، امابسیاری‌ از اوقات‌ می‌گویند من‌ تلاشی‌ در تغییررفتار و روحیات‌ (تو) ندارم‌. او برای‌ اینکه‌ به‌ شمانشان‌ دهد از زندگی‌اش‌ راضی‌ است‌، چنین‌دروغی‌ را ابراز کرده‌ است‌، پس‌ شما خوشحال‌باشید که‌ مرد مورد دلخواه‌ او هستید و همسرتان‌ بابیان‌ چنین‌ جملاتی‌ می‌خواسته‌ احساسش‌ رانسبت‌ به‌ شما نشان‌ دهد پس‌، از فرصت‌ استفاده‌کرده‌ و در پی‌ رفتاری‌ باشید که‌ او می‌خواهد.

-2 گاهی‌ اوقات‌ همسرتان‌ به‌ شما می‌گوید: من‌از بودن‌ در میان‌ دوستان‌ تو لذت‌ می‌برم‌، درحالی‌ که‌ چنین‌ نیست‌. شاید او به‌ کنایه‌ می‌خواهد،شما را متوجه‌ کند که‌ دوست‌ ندارد، بیشتر اوقات‌زندگی‌اش‌ را در میان‌ دوستان‌تان‌ بگذراند.دوستان‌ شما برای‌ خود شما ارزشمند و دوست‌داشتنی‌ هستند، اما ممکن‌ است‌ برای‌ همسرتان‌خسته‌ کننده‌ و کسل‌آور باشد، پس‌ سعی‌ کنیدملاقات‌های‌ دوستانه‌ را کم‌تر کنید. بگذاریدهمسرتان‌ با میل‌ و اشتیاقش‌ در جمع‌ دوستان‌قدیمی‌ شما شرکت‌ کند. شما باید حالات‌ و رفتار اورا درک‌ کنید و ببینید از چه‌ چیزی‌ خوشش‌می‌آید یا چه‌ چیزی‌ برایش‌ بد است‌ کار سختی‌نیست‌ با نزدیک‌تر شدن‌ به‌ همسرتان‌ می‌توانید به‌همه‌ اخلاق‌ و خصوصیات‌ او پی‌ ببرید.

-3 همسر شما می‌گوید من‌ از انجام‌ دادن‌ هرکاری‌ برای‌ تو لذت‌ می‌برم‌، زیرا او می‌خواهدموضوعی‌ را با شما در میان‌ بگذارد. برای‌ مثال‌می‌خواهد به‌ شما بگوید که‌ درست‌ است‌، وظیفه‌من‌ در خانه‌ کار کردن‌ و آشپزی‌ می‌باشد و از این‌وضعیت‌ نیز راضی‌ هستم‌، اما نیاز به‌ توجه‌ و تشکرهم‌ دارم‌، پس‌ فقط به‌ فکر استراحت‌ در خانه‌نباشید. همسر خود را در کارهایش‌ همراهی‌ کنید.پس‌ زحمات‌ و کارهای‌ او را مورد توجه‌ قرار دهیدو قدردانی‌ کنید، تا او هم‌ احساس‌ لذت‌ بیشتری‌کند.

-4 زنان‌ برای‌ اینکه‌ خود را در دل‌ همسرشان‌جا کنند، می‌گویند من‌ خانواده‌ تو را مثل‌ خانواده‌خودم‌ دوست‌ دارم‌. البته‌ می‌خواهد تظاهر کند وبا سیاست‌ وارد شود، در حالی‌که‌ احساس‌ قلبی‌ وواقعی‌ او نیست‌. شما مطمئن‌ باشید هر دختری‌خانواده‌ خودش‌ را بیش‌ از خانواده‌ همسرش‌دوست‌ دارد، اما اگر به‌ شما گفت‌ خانواده‌ تو رامانند خانواده‌ خودم‌ دوست‌ دارم‌ و به‌ آنهااحترام‌ می‌گذارم‌، خوشحال‌ باشید. زیرا او برای‌اینکه‌ علاقه‌ زیادی‌ به‌ شما و زندگی‌ مشترکش‌ دارد،چنین‌ حرفی‌ را زده‌ است‌. لذا به‌ گفته‌ وی‌ ارج‌نهید و همسرتان‌ را برای‌ چنین‌ عقیده‌ای‌ تحسین‌ وتشویق‌ کنید، تا او هم‌ در گفته‌اش‌ مصرتر و قوی‌ترشود.

-5 در دوران‌ زناشویی‌ بسیاری‌ از دختران‌می‌گویند، تو راست‌ می‌گویی‌، تو حقیقت‌ را بیان‌می‌کنی‌، در حالی‌ که‌ خودتان‌ هم‌ می‌دانیداین‌گونه‌ نیست‌، او فقط می‌خواهد جلوی‌ دعوا ومشاجره‌ را بگیرد. از این‌ رو با چنین‌ جملاتی‌ قصدآرام‌ کردن‌ شما را دارد، او در دلش‌ می‌گوید حق‌با من‌ است‌، اشتباه‌ می‌کنی‌، اما از روی‌ ناچاری‌ وگاهی‌ ترس‌ از برخوردهای‌ شدید مجبور به‌ بیان‌چنین‌ دروغی‌ می‌شود. شما انصافا قضاوت‌ کنید،چرا کاری‌ کرده‌اید که‌ او از سر ناچاری‌ به‌ شمادروغ‌ بگوید. حتما در گذشته‌ رفتارخشونت‌آمیزی‌ داشته‌اید. اگر چنین‌ بوده‌، سعی‌در رفع‌ خطاها و رفتارهای‌ نامناسب‌ خود داشته‌باشید، تا همسرتان‌ مجبور به‌ بیان‌ چنین‌ دروغی‌نشود.
این‌ را بدانید که‌ 90 درصد دروغ‌هایی‌ که‌زنان‌ به‌ همسرانشان‌ می‌گویند، برای‌ سرپوش‌گذاشتن‌ خطاها و آرام‌ نگه‌ داشتن‌ محیط خانه‌است‌، زیرا می‌دانند در صورت‌ بیان‌ حقیقت‌جهنمی‌ از سوی‌ همسرشان‌ برپا می‌گردد، پس‌متوسل‌ به‌ دروغ‌ می‌شوند.

-6 زنان‌ از این‌ که‌ ببینند همسر و شریک‌زندگی‌شان‌ به‌ طور قصد یا ناخودآگاه‌ به‌ زنی‌ دیگرتوجه‌ می‌کند، ناراحت‌ و عصبی‌ می‌شوند. لذا دربرابر این‌ رفتار می‌گویند، (توجه‌ تو به‌ دیگر زنان‌برایم‌ اهمیتی‌ ندارد.) در حالی‌ که‌ در دلشان‌آشوب‌ و غوغایی‌ برپاست‌. آنان‌ می‌خواهند نقطه‌ضعف‌ به‌ دست‌ همسر خود ندهند که‌ دست‌ به‌دامن‌ چنین‌ دروغی‌ می‌شوند، البته‌ این‌ مسئله‌طبیعی‌ است‌; خود را به‌ جای‌ او بگذارید، اگرهمسرتان‌ به‌ تحسین‌ تیپ‌ یک‌ هنرپیشه‌ مرد برآید،آیا شما ناراحت‌ و دلگیر نمی‌شوید، اما همسر شمادر صورتی‌ که‌ احساس‌ کند، به‌ زنی‌ توجه‌ دارید درابتدا با بیان‌ این‌ که‌ برایم‌ اهمیتی‌ ندارد، واردجرگه‌ ماجرا می‌شود و در صورتی‌ که‌ متوجه‌ شود،شما بر رفتار خود پافشاری‌ می‌کنید، عصبانیت‌خود را به‌ شکل‌های‌ دیگری‌ نشان‌ خواهد داد.شما که‌ همسری‌ برگزیده‌اید باید تا پایان‌ عمر به‌ اووفادار باشید، حتی‌ یک‌ نگاه‌ بی‌قصد و غرض‌ نیزهمسر شما را ناراحت‌ خواهد کرد.

-7 زنان‌ چاقی‌ که‌ دست‌ به‌ رژیم‌های‌ سخت‌می‌زنند و لاغر می‌شوند، دوست‌ دارند از سوی‌همسرشان‌ مورد تشویق‌ قرار گیرند، لذا برای‌ این‌که‌ توجه‌ شما را به‌ سوی‌ خود جلب‌ کنند، به‌ شمامی‌گویند اگر به‌ من‌ بگویی‌ که‌ چاق‌ هستم‌، ناراحت‌نمی‌شوم‌. او در واقع‌ می‌خواهد جلب‌ توجه‌ کند،زیرا شما در مدتی‌ که‌ او رژیم‌ گرفته‌ حتی‌ یک‌ بارهم‌ به‌ او نگفته‌اید، چقدر لاغر شده‌ای‌. رژیمت‌ راادامه‌ بده‌، خوش‌ اندام‌ شده‌ای‌، او نیز برای‌ کسب‌توجه‌ شما نسبت‌ به‌ خودش‌ می‌گوید اگر بگویی‌چاق‌ هستم‌ ناراحت‌ نمی‌شوم‌. اجازه‌ ندهید کار به‌این‌ جا کشیده‌ شود. به‌ همسرتان‌ دقت‌ نظر داشته‌باشید و او را به‌ دلیل‌ داشتن‌ اندام‌ و صورتی‌ زیباتحسین‌ کنید و مورد تعریف‌ قرار دهید; زنان‌ به‌چنین‌ گفته‌هایی‌ اهمیت‌ می‌دهند و زندگی‌مشترک‌ خود را امیدوارانه‌تر ادامه‌ خواهند داد.زنی‌ که‌ متوجه‌ شود همسرش‌ به‌ او نگاه‌ نمی‌کند واز او تعریف‌ و تمجید نمی‌کند، به‌ مرور زمان‌ دچارافسردگی‌ می‌شود و رفتار و گفتارش‌ را با حالتی‌عصبانی‌ و خشمگینانه‌ بیان‌ می‌نماید.

-8 بعضی‌ زنان‌ از مستقل‌ بودن‌ همسرشان‌لذت‌ می‌برند. در حالی‌ که‌ پول‌ داشتن‌ و وضع‌مالی‌ مناسب‌، برای‌ همه‌ زنان‌ مسئله‌ای‌ مهم‌ وضروری‌ می‌باشد; آنها در زمانی‌ که‌ احساس‌ کنندهمسرشان‌ به‌ فرد دیگری‌ مانند پدر یا مادرش‌وابسته‌ است‌ و چشم‌ به‌ جیب‌ آنان‌ دوخته‌،می‌گوید: عزیزم‌ پول‌ تو برایم‌ اهمیتی‌ ندارد، من‌وجود خود تو را می‌خواهم‌. او با بیان‌ چنین‌دروغی‌ می‌خواهد به‌ شما بفهماند که‌ استقلال‌مالی‌ شما برای‌ او چقدر باارزش‌ است‌. شاید اونخواهد مستقیم‌ این‌ مسئله‌ را به‌ روی‌ شما بیاورد،زیرا قصد از بین‌ بردن‌ اعتماد به‌ نفس‌ شما را ندارد.لذا تلاش‌ خود را در جهت‌ استقلال‌ مالی‌ خودداشته‌ باشید و تمام‌ کوشش‌ و سعی‌ خود را در راه‌کسب‌ درآمدی‌ سالم‌ و به‌ دور از غل‌ و غش‌بگذارید. همسر شما نان‌ حلال‌ و به‌ دست‌ آمده‌ ازبازوی‌ توانمند شما را، به‌ همه‌ اموال‌ جهان‌ ترجیح‌می‌دهد. همین‌ طور که‌ در مقاله‌ فوق‌ خواندید،همه‌ دورغ‌های‌ زنان‌ به‌ شوهران‌شان‌ برای‌ ایجادزندگی‌ بهتر و آرامش‌ در محیط گرم‌ خانوادگی‌است‌. شما نیز با نگرشی‌ متفاوت‌ از گذشته‌ اجازه‌ندهید، همسرتان‌ متوسل‌ به‌ دروغ‌ شود. به‌ زندگی‌خود توجه‌ بیشتری‌ داشته‌ باشید و از بروزدروغگویی‌های‌ همسرتان‌ جلوگیری‌ و پیشگیری‌کنید.

تفاوت‌های‌ بین‌ زنان‌ و مردان‌
-می‌گویند یک‌ زن‌ تا زمانی‌ که‌ ازدواج‌ نکرده‌نگران‌ آینده‌ است‌ و یک‌ مرد تا زمانی‌ که‌ ازدواج‌نکرده‌ نگران‌ آینده‌ نخواهد بود.
- می‌گویند یک‌ زن‌ به‌ این‌ امید که‌ شوهرش‌تغییر کند، با او ازدواج‌ می‌کند! اما تغییر نمی‌کند ویک‌ مرد به‌ این‌ امید با همسرش‌ ازدواج‌ می‌کند که‌تغییر نکند، اما تغییر می‌کند.
- می‌گویند یک‌ زن‌ لیستی‌ از جنس‌های‌ موردنیازش‌ را تهیه‌ نموده‌ و برای‌ خریدن‌ آنها به‌فروشگاه‌ می‌رود، اما یک‌ مرد آن‌ قدر صبر می‌کندتا محتویات‌ یخچال‌ ته‌ بکشد و سیب‌زمینی‌هاجوانه‌ بزنند، آن‌گاه‌ به‌ سراغ‌ خرید می‌روند،ضمن‌ او هر چیزی‌ را که‌ به‌ نظر خوب‌ می‌رسد،می‌خرد.
- می‌گویند وقتی‌ مردی‌ می‌گوید برای‌ بیرون‌رفتن‌ از خانه‌ حاضر است‌، به‌ واقع‌ حاضر است‌، امازن‌ که‌ می‌گوید برای‌ بیرون‌ رفتن‌ حاضر است‌،یعنی‌ یک‌ ساعت‌ بعد، آماده‌ خواهد بود.
- می‌گویند زنان‌ گاهی‌ اوقات‌ قبول‌ می‌کنندکه‌ اشتباه‌ کردند، اما آخرین‌ مردی‌ که‌ اشتباهش‌ راپذیرفته‌ 25 قرن‌ پیش‌ از دنیا رفته‌ است‌!؟
- می‌گویند یک‌ مرد موفق‌ کسی‌ است‌ که‌ بیشتراز آن‌ چه‌ همسرش‌ خرج‌ می‌کند، درآمد داشته‌باشد; یک‌ زن‌ موفق‌ کسی‌ است‌ که‌ بتواند چنین‌مردی‌ را پیدا کند.
- می‌گویند هنگام‌ یادآوری‌ مراسم‌ ازدواج‌،زنان‌ در مورد (مراسم‌ جشن‌) صحبت‌ می‌کنند ومردان‌ درباره‌ میهمانی‌های‌ دوران‌ مجردی‌...
- می‌گویند یک‌ زن‌ همه‌ چیز را در موردفرزندش‌ می‌داند، قرارهای‌ دکتر، مسابقات‌فوتبال‌، دوستان‌ نزدیک‌ و صمیمی‌، غذاهای‌ موردعلاقه‌، اسرار و... اما یک‌ مرد به‌ طور سربسته‌ و مبهم‌تنها می‌داند، برخی‌ افراد کم‌سن‌ و سال‌ هم‌ درخانه‌ زندگی‌ می‌کنند.

انفولانزا

به علت شیوع انفولانزای مرغی تا اطلاع ثانوی قاطی مرغها نشوید !!!!

برگرد

                            امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند

 

                    چشمانم بس که باریده تحمل نور مهتاب را هم ندارد


              آخ که چقدر تنهایم   دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم بوده


                        خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته


                                روبروی آینه نشسته ام    آیا این منم؟!!!


                         شکسته...دلتنگ...تنها    تو با من چه کردی!؟؟؟


                           شاید این آخرین زمزمه های دلتنگیم باشد


                                 دیگر هیچ نخواهم گفت    اما منتظرم...


                        انتظار دیدن دوباره ی تو برای من اکسیر زندگیست


                      پس برگرد     عاشقانه برگرد    برای همیشه......  برگرد 

اخرین معشوق

 

 

                                                                                 آخرین معشوق

با من بگو از عشق ای آخرین معشوق

که برای رسوایی دنبال بهو نه ام

با بوسه ای آروم خو ابم را دزدیدی

تو شدی تعبیر رویای شبو نه ام

من تو نگاه تو دنیا را مدیدم

فردای شیرینم نازنین من

چشمان تو افسانه نیست

که تموم خواب و خیالم بود

 تقدیر من عشق تو بود

که همیشه خواب خیالم بود

شبهای تنهایی همر نگ گیسو ته

آغوش تو وا کن بانوی مهتابی

دل واپسیهامو با خند ه ای کم کن

که تویی پایان تردید و بی تا بی

 

درد

                                    عشق تو بی روی تو  درد دلیست

                                                         قصه عشق تو مشکل مشکلیست

                              بی تو در هر خانه دستی بر سری

                                                            وز تو در هر کوی پایی در گلیست

                              بر در بت خانه ی حسنت کنون

                                                           دست حق در زیر سنگ باطلیست

                             شادی وصلت بهر دل کی رسد

                                                               تا ترا شکرانه ی هر غم دلیست

                            حا صلم در عشق او بی حاصلیست

                                                            هیچ تاوان نیست زیبا حا صلیست

                             از تحیر هر زمان در رهست

                                                                    روی امیدم به دگر منز لیست

                             کشتیی بر خشک می ران انوری

                                                             کا خر این دریای غم را ساحلیست

 


.

 

 

<v:imagedata o:href="http://i2.tinypic.com/or5rgj.gif" src="file:///C:DOCUME~1UserLOCALS~1Tempmsohtml1

شعف

دمی که شادی و شعف برای تو حاصل شود ، در همان دم محبوب کل هستی می شوی . انسان غمگین از هستی جدا می ماند . غم و اندوه مانع می تراشد ، زندان می شود . شادی و شعف چیزی نیست جز ذوب شدن ، ملحق شدن ، محو شدن در تمامیت . غم و اندوه در نفس متمرکز است ، شعف بی نفس بودن است و نفس نمیتواند محبوب هستی باشد ، زیرا که نفس مقوله ای کاذب است . هستی به مقولات کاذب اهمیتی نمیدهد . به همین سبب آدم خودخواه اسیر رنج است و در جهنم سر می کند .
فقط رهایی از خودخواهی است که بهشت برای شما ارمغان می آورد .
به سلک سالکان در آمدن یعنی به طور بنیادی و اساس رها شدن از خودخواهی ، شعف به طور طبیعی رخ می دهد و شخص محبوب هستی می شود ، بدون هیچ تلاش و کوششی .
این توفیق حق ، تولد ماست ، اما برای رسیدن به آن باید مقولات کاذب را کنار گذاشت تا با واقعیت همنوا شد .
تجربه ی شعف نیاز به شجاعت دارد و بس . غمگینان همیشه ترسو هستند ؛ به همین دلیل ساده است که نمی توانند از چیزهای کاذب دست بکشند . آویزان به چیزهای کاذبند – به نفس . نه تنها به نفس که به غم و اندوه خودشان هم آویزانند . قادر نیستند از بدبختی خود کناره بگیرند . یک قانون اساسی را به یاد داشته باشید : بدبختی به تو آویزان نمی شود ، علاقه مند به تو نیست بدبختی ابداع شخص توست . تو به سیا روزی آویزانی و این تو را در زندان محبوس میکند ، در جهنم نگهت می دارد .
شجاعت یعنی ؛ دور افکندن چیزهای زشت ، چیزهای کاذب ، دور افکندن همه ی چیزهایی که باعث درد و مرارت هستند .
آری ، رنج و مرارت لازم هم وجود دارد اما این کاملا پدیده ای متفاوت است . رنج ضروری آن است که شخص باید از خلال آن بگذرد اگر بخواهد به اوج برسد ، باید از تپه بالا رفت که زحمتی ضروری است اما به زحمتش می ارزد ، در واقع عین شادی است .
مردم به سیه روزی های غیر ضروری آویزان انند که مطلقا مورد احتیاج نیست ، این سیه روزی ها کمک به رشد شما نمیکنند – مانع شما هستند . اما برای دور افکندن آنها به شجاعت نیاز است . چرا به شجاعت نیاز است ؟ زیرا روی این غمها حساب باز کرده ایم . شخص نامراد و سیه روز از طریق سیه روزی خود کسب توجه می کند ، همدردی جلب می کند ، ترحم گدایی می کند . هر قدر از مردم همدردی ، توجه ، لطف ، ترحم جلب می کند به همان اندازه به سیه روزی خود متکی می شود . می داند که فقط از طریق سیه روزی است که کانون توجه همگان شده و این نفس او را ارضا می کند . اما از سوی دیگر لی لی به لالای سیه روزی اش می گذارد ، زخمش را تر و تازه نگه میدارد ، نمیگذارد زخمش التیام پذیرد .
به شجاعتی صرف نیاز است برای خلاصی از این مخمصه برای آنکه همدردی غیر از عشق است ، برای آنکه ترحم غیر از عشق است . جلب توجه به دلایل ناموجه باعث اغناء شما نمی شود و توجه به شما چه می دهد ؟
صرفا به نفس شما خوراک می رساند ، که بار شما را سنگینتر می کند و بس . زیر سنگینی آن از پا در می آیید ، زیر سنگینی آن از هم می پاشید .
شجاعتت را جمع و جور کن تا بتوانی همه اینها را دور بریزی و لحظه ای که موفق به دور افکندن آنها شدی بلافاصله شعف رخ می نماید . چون که شعف طبیعت ماست ، لازم به ابداع آن نیست ، همیشه هست ، فقط لازم است موانع را از سر راه برداریم .

گریه

 

از دوست داشتن

 

امشب از آسمان دیده تو

روی شعرم ستاره میبارد

در سکوت سپید کاغذها

پنجه هایم چرقه میکارد

 

شعر دیوانه تب آلودم

شرمگین از شیار خواهش ها

پیکرش را دوباره میسوزد

عطش جاودان آتشها

 

آری، آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دیگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

 

از سیاهی چرا حذر کردن

شب پر از قطره های الماس است

آنچه از شب به جای می ماند

عطر سکر آور گل یاس است

 

آه، بگذار گم شوم در تو

کس نیابد ز من نشانه من

روح سوزان آه مرطوب

بوزد بر تن ترانه من

 

آه، بگذار زین دریچه باز

خفته در پرنیای رویاها

با پر روشنی سفر گیرم

بگذرم از حصار دنیاها

 

دانی از زندگی جه خواهم

من تو باشم، تو، پای تا سر تو

زندگی گر هزار باره بود

بار دیگر تو، بار دیگر تو

 

آنچه در من نهفته دریاییست

کی توان تهفتنم باشد

با تو زین سهمگین توفانی

کاش یازی گفتنم بود

 

 

بس که لبریزم از تو، خواهم

بدوم در میان صحرا

سر بکوبم به سنگ کوهستان

تن بکوبم به موج دریاها

 

بس که لبریزم از تو، می خواهم

چون غباری از خود فرو ریزم

زیر پای تو سر نهم آرام

به سبک سایه تو آویزم

 

ری، آغاز دوست داشتن است

گرچه پایان راه ناپیداست

من به پایان دیگر نیندیشم

که همین دوست داشتن زیباست

 

 

قدر

 

قدر خود را بدانید.

 

 

دنیایی که در آن زندگی می کنیم

 

اگر همه جمعیت روی آن 100 نفر باشد

با نسبت هایی که امروز وجود دارد، خواهیم داشت:

57 نفر آسیایی، 21 نفر اروپایی، 8 نفر آفریقایی

و 6 نفر آمریکایی اند(از آمریکای شمالی و جنوبی)

52 زن و 48 مرد

30 نفر سفیدپوست و 70 نفر رنگین پوست

30 نفر مسیحی اند و 70 نفر مسیحی نیستند.

6 نفر 59% کل ثروت دنیا را دارند

که از آن آمریکای شمالی است.

80 نفر در فقر زندگی می کنند

50 نفر از سوءتغذیه خواهد مرد.

70 نفر می توانند بخوانند

فقط 1 نفر تحصیلات عالی دارد.

فقط 1 نفر کامپیوتر دارد

اگر شما:

هرگز مرگ خویشاوندی را در جنگ ندیده اید

اگر هرگز برده نبوده اید

اگر هنوز شکنجه و آزار نشده اید

بدانید که از 500 میلیون نفر خوشبخت ترید.

اگر خوراکتان را در یخچال نگاه می دارید

و پوشاکتان را در کمد

اگر سقفی بالای سرتان دارید

و جایی برای خواب

از 57% کل جمعیت دنیا ثروتمندترید.

پس قدر خودتان را بدانید.


اصالت

 

 

در دهستان اصالت های عشق می توان شبنم فروشی ساده بود
در شب سبز نیایش با خدا آشنا با حرمت سجاده بود

* * * * * * *
می توان با خاطرات کوچه باغ زندگی را غرق در احساس کرد

می توان در صبح زیبای خلوص شست و شودر نهر عطر یاس کرد

* * * * * * *
می توان با منطق احساس آب پاکتر از آیینه سبزینه بود

می توان هم شانه با خاتون عشق دوره گرد کوچه آیینه بود

* * * * * * *
می توان فنجان شعر خویش را آه ای یاران پر از شبنم نمود

می توان روی اجاق عاطفه چای خوش طعم صفا را دم نمود

* * * * * * *
می توان بر زلف بانوی نسیم با کمان مهربانی شانه زد

می توان در باغساران غزل بوسه بر بال و پر پروانه زد

* * * * * * *
می توان آه از زلال اشک شوق گونه های خشک خود را خیس کرد

می توان درس ظریف عشق را در دبیرستان گل تدریس کرد

* * * * * * *
می توان بر دار سرخ حادثه یادی از تنهایی حلاج کرد

می توان در معدن پاکیزگی عشق را چون گوهر استخراج کرد

* * * * * * *
می توان با مهربانی دوست بود مثل روح سبزرنگ پنجره

می توان پاکیزه و شفاف بود مثل اشک چشمهای پنجره

* * * * * * *
می توان رقصان شداز مضرب عشق در سرای سبزرنگ سادگی

می توان کشکول خود را پر نمود از هوای تازه افتادگی



_________________
عاشقی همیشه رسیدن به معشوق نیست

گاهی باید از معشوق گذشت تا عاشق بود!!!!!!!!!!

 

 24 Blue Roses12 Yellow Roses18 Red Roses

 

 

 


عشق را تن پوش جانم می کنی
چتری از گل سایه بانم می کنی
ای صدای عشق در جان و تنم
آن سکوت ساکت و تنها منم
من پر از اندوه چشمان توام
آشنایی دل پریشان توام
آتش عشق تو در جان من است
عاشقی معنای ایمان من است
کی به آرامی صدایم می کنی
از غم دوری رهایم می کنی
ای که در عشق و صداقت نوبری
...کی مرا با خود از اینجا می بری
 

 

 

انسان

گاه انسان باید در سختی باشد تا به دیگری دست یاری دهد.

گاه انسان باید با بخت بد روبرو شود تا هدفش را بهتر بشناسد.

گاه به طوفان نیاز است تا او قدر آرامش بداند.

گاه باید به او آسیب رسد تا با احساس تر شود.

گاه باید در شک و تردید باشد تا به دیگری اطمینان کند.

گاه باید در گوشه ای تنها بماند تا واقعیت وجود خود را بشناسد.

گاه باید از شیفتگی رها شود تا به آگاهی برسد.

گاه باید در اوج شور و احساس باشد تا به قلب او راه یافت...

 
 همیشه عاشق کسی باشید که لایق عشق باشه نه تشنه ی عشق.
 چون تشنه ی عشق یک روزی سیراب میشه

 
دل من تو رو می خواد
تو کی هستی که دلم برات پر میزنه
برای دیدن تو به آسمون سر میزنه
تو نباشی دل من بی
عشق تو میمیره
تو باید بدونی دلم به
عشق
تو اسیره
دل من تو رو می خواد
تو امید زندگیمی تو تمام زندگیمی
توئی اون صدای قلبم توئی اون بود نبودم
جز با تو بودن آرزویی نداره دل من تو رو می خواد
من می خوام تو منو صدا کنی
یا فقط یه بار تو چشمام نگاه کنی
بیا برگرد دوباره
بی تو این دل بیقراره
دل من تو رو می خواد
بدونه تو دل من رنگ بهار نداره
 
tifooses.mihanblog.com
 

       

اگر کلمه دوستت دارم قیام علیه بندهای میان من و توست

اگر کلمه دوستت دارم نمایشگر عشق خدایی من نسبت به توست

اگر کلمه دوستت دارم راضی کننده و تسکین دهنده قلبهاست

اگر کلمه دوستت دارم پایان همه جدایی هاست

اگر کلمه دوستت دارم نشانگر اشتیاق راستین من نسبت به توست

اگر کلمه دوستت دارم کلید زندان من و توست

پس با تمام وجود فریاد میزنم

                                      دوستت دارم

 

در  messenger قلبت عشق رو add  کن

به احساسات زیبا pm  بده

غم رو delete کن

واژه بدی رو   rename کن

برای غرور  off بذار و بهش بگو بشکن ،

آخه دنیا دو روزه

دروغ و خیانت رو hack کن

از انسانیت  copy بگیر و

Sent to all  کن

با صداقت ، وفا و معرفت chat  کن

از زیباترین خاطره زندگیت web بگیر

تو profile   قلبت

یه قلب تیر خورده بذار

 

غم

 

امشب بغض تنهایی من دوباره می شکند

 

چشمانم بس که باریده تحمل نور مهتاب را هم ندارد


آخ که چقدر تنهایم   دل بیچاره ام بس که سنگ صبورم بوده


خرد شده و انگشتانم بس که برایت نوشته خسته


روبروی آینه نشسته ام    آیا این منم؟!!!


شکسته...دلتنگ...تنها    تو با من چه کردی!؟؟؟


شاید این آخرین زمزمه های دلتنگیم باشد


دیگر هیچ نخواهم گفت    اما منتظرم...


انتظار دیدن دوباره ی تو برای من اکسیر زندگیست


پس برگرد     عاشقانه برگرد    برای همیشه......  برگرد 


مگر نامه بیچارگان جواب ندارد؟

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:

می شناختم او را نام تو را همیشه به لب داشت

حتی در حال انتظار

آن دلشکسته عاشق بی نام و نشان

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:

هر روز پای پنجره غمگین نشسته بود و گفتگو نمی کرد

جز با درخت سرو

در باغ کوچک همسایه

شبها به کارگاه خیال خویش

تصویری از بلندی اندام می کشید

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:

او پاک زیست؛پاکتر از چشمه های نور

وقتی به یاد روی تو می بود می گریست

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:

او آرزوی دیدن رویت را

حتی برای لحظه ای از عمر خویش داشت

اما برای دیدن تو چشم خویش را

آن چشم پاک را پنداشت

آلوده است و لایق دیدار یار نیست

روزی اگر سراغ من آمد به او بگو:

آن لحظه ای که دیده برای همیشه بست

آن نام خوب بر لب لرزان او نشست.

نشستم در عزایت گریه کردم

                                       ز داغت بی نهایت گریه کردم .

 

میان کوچه های درد وغربت

                                          چو دیدم رد پایت گریه کردم.

 

مبار ای آسمان دیگر تو امروز

                                           که من دیشب به جایت گریه کردم