می خواهم و می خواستمت، تا نفسم بود
می سوختم از حسرت و عشق تو بَسَم بود
عشق تو بَسَم بود، که این شعله بیدار
روشنگر شب های بلند قفسم بود
آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت
غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود
دست من و آغوش تو ، هیهات ، که یک عمر
تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود
سیمای مسیحائی اندوه ، تو ، ای عشق
در غربت این مهلکه فریاد رسم بود
لب بسته و پر سوخته ، از کوی تو رفتم
رفتم ، به خدا اگر هوسم بود ، بَسَم بود