-
گل پونه...
سهشنبه 11 تیرماه سال 1387 21:39
گل پونه گل پونه ، دلم از زندگی خونه تو این دنیای وارونه ، برام هر گوشه زندونه برای مستی و ساقی ، نمونده حرمتی باقی تو هر کوچه برای عشق ، محیا مونده شلاقی صفوف عاشقان پیوسته پیوسته به مسلخ می روند آهسته آهسته همش اعدام گل ها پای گلدسته کبوتر ها همه از گنبدا خسته تو این دنیای ویرونه نه گل مونده نه گلخونه سر دیوار هر...
-
رنگین کمون رفت...
دوشنبه 10 تیرماه سال 1387 20:54
تو که رفتی بارونم رفت ،رنگای رنگین کمون رفت من زمینو دوس ندارم، که دلم با آسمون رفت بدجوری دلم گرفته ،دارم از غصه می میرم یکی تو گوشم می خونه ،تنها یار مهربون رفت ماه من سفر نمی کرد،منو دربدر نمی کرد من که باورم نمیشه ، گل باغ آسمون رفت حس دلواپسی دیگه ،از دلم بیرون نمیره پر تشویشم و دردم ، از دلم خط امون رفت دشتم و...
-
صدایم کن...
دوشنبه 10 تیرماه سال 1387 20:14
امشب کنار تو منم در خود صدایم کن من نیستم چون دیگران یک دم نگایم کن بازیچه ی مردم شدی در شهر می گردی با من چه می گویی بیا جان را فدایم کن تن خسته تر از من نمی یابی در این دنیا جامی بیار و یک دمی از خود جدایم کن یک عمر در بند دعا و عفت و پاکی رسوا بکن من را از این پاکی رهایم کن بگذار تا در شهر دنبال خودم باشم دردی کشم...
-
به دلم غم دارم ...
دوشنبه 10 تیرماه سال 1387 20:05
به دلم غم دارم غمی از سردی سنگ غمی از قلب سیاه به همه وسعت آه به دلم غم دارم غمی از هق هق اندوه شبانگاهی خویش که کند دیده من هر دم خیس به دلم غم دارم غمی از لحظه جان دادن عشق غمی از گریه این ابر سیاه چو غم تیرگی هر شب ماه به دلم غم دارم غمی از رهگذری از این خاک شده دل بر من چاک غمی از مرگ همه عشق و امید به دلم غم دارم...
-
یکی را دوست می دارم ...
یکشنبه 9 تیرماه سال 1387 21:18
یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند... نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه من که او را دوست می دارم... ولی افسوس... او هرگز نگاهم را نمی خواند... به برگ گل نوشتم که او را دوست می دارم... ولی افسوس... او گل را به زلف کودکی اویخت تا او را بخنداند...
-
دوباره ...
یکشنبه 9 تیرماه سال 1387 21:09
دوباره ... دوباره سکوت... دوباره انتظار... دوباره من و یک دنیا خاطره ی باشکوه... دوباره دلم تنگ است... به اندازه ی غم یک گل پژمرده... به اندازه سوز یک دشت باران نخورده... به اندازه اندوه یک مرغ قفسی... دوباره و دوباره صورتم نم اشک را حس کرد... می دانی که تنها تو را می خواهم... و تنها تو را می خوانم... دوباره تو را به...
-
خیلی سخته...
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1387 21:32
خیلی سخته چیزی رو که تا دیشب بود یادگاری صبح بلند شی ببینی که دیگه دوستش نداری خیلی سخته که نباشه هیچ جایی برای آشتی بی وفا شه اونی که جونتو واسش گذاشتی خیلی سخته اون کسی که اومد و کردت دیوونه هوساش وقتی تموم شد بره و پیشت نمونه خیلی سخته که عزیزی یه شب عازم سفر شه تازه فردای همون روز از دوست عاشقش با خبر شه خیلی سخته...
-
سخت تنهام...
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1387 21:22
اینجا در قلب من حد و مرزی برای حضور تو نیست به من نگو که چگونه بی تو زیستن را تمرین کنم مگر ماهی بیرون از آب میتواند نفس بکشد مگر می شود هوا را از زندگیم برداری و من زنده بمانم بگو معنی تمرین چیست ؟ بریدن از چه چیز را تمرین کنم ؟ بریدن از خودم را ؟ مگر همیشه نگفتم که تو هم پاره ای از تن منی .. از من نپرس که اشکهایم را...
-
قدم زدن...
پنجشنبه 6 تیرماه سال 1387 21:12
وقتی قدم می زنم به خیلی چیزها فکر می کنم . شاید بهتر باشد بگویم وقتی فکر می کنم مدام قدم می زنم . یک جور صدای خاص شبیه موسیقی خیلی مبهم و ضعیف , محیط اطراف من را احاطه می کند . یک موسیقی ملایم ... در حین قدم زدن تماس صورتم با ارواح سرگردان را احساس می کنم . بعضی از آن ها در حین رد شدن از کنارم دستشان را با ملایمت بر...
-
شکستـم ...
چهارشنبه 5 تیرماه سال 1387 21:19
کجا بــودی وقتی برات شکستـم یخ زده بود شـاخه گُلم تو دستـــم کجــا بـودی وقتــی غریبــی و درد داشت مـن تنها رو دیوونه میـــکـرد کجــا بودی وقتی کنـار عکســـات شبا نشستم به هوای چشمـــات کجا بــودی ببینی مــن میســـوزم عیــن چشــات سیـاهه رنـگ روزم ســـرزنشــــای مردمـــو شنیـــدم هــر چــی که باورت نمیشه دیـدم...
-
مادرم روزت مبارک...
سهشنبه 4 تیرماه سال 1387 01:20
روز مادر یعنی به تعداد همه روزهای گذشته تو، صبوری! روز مادر یعنی به تعداد همه روزهای آینده تو ،دلواپسی! روز مادر یعنی به تعداد آرامش همه خوابهای کودکانه تو، بیداری ! روز مادر یعنی بهانه بوسیدن خستگی دستهایی که عمری به پای بالیدن تو چروک شد روز مادر یعنی بهانه در آغوش کشیدن او که نوازشگر همه سالهای دلتنگی تو بود روز...
-
تکیه بده به شونه ام...
یکشنبه 2 تیرماه سال 1387 02:38
دلتنگی هاتو برداربه روی قلبم بذار تکیه بده به شونه ام تو این مسیر دشوار اگه منو نمی خوای حرف دلم رو گوش کن فقط برای یکبار بعدش خدا نگهدار تنهایی خیلی سخته وقتی چشام براهه وقتی که شب سیاهه وقتی بدون ماهه تنهایی خیلی تلخه وقتی که بی تو هستم تنها می مونه دستم با این دل شکسته ام دل تنگیهامو بردار پیش خودت نگهدار هروقت که...
-
درخت کهن بسوخت...
یکشنبه 2 تیرماه سال 1387 02:21
دیدم در آن کو یر درختی غریب را محروم از نوازش یک سنگ رهگذر تنها نشسته....بی برگ و بار زیر نفسها ی آفتاب..در التهاب در انتظار قطره ای باران در آرزوی آب ... ابری رسید چهره درخت از شعف شکفت دلشاد گشت و گفت : آی ابر ای بشارت باران آیا دل سیاه تو از آه من بسوخت؟؟ غرید تیر ابر برقی جهید و چوب آن درخت کهن بسوخت ... چون آن...
-
شانه هات...
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1387 22:36
گاهی اوقات احتیاج به یه آدمی داری٬ یه دوستی٬ که وایسته رو به روت که توی چشمات نگات کنه و محکم بزنه تو گوشت که تو٬ صورتت خم شه و دستت رو بذاری روی گونهت و دوباره نگاش کنی ببینی که خشمگینه٬ ببینی که از دستت عصبانیه توی اخم صورتش ببینی که دوستت داره ببینی که دوست داره که نگاش کنی٬ همونجوری که دستت روی صورتیه که اون...
-
حرفهای نا گفته...
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1387 22:21
حرفهای نا گفته ام برای تو مرگ را برای سکوت رقم زدم تا به فریاد برسد ولی همان سکوت هم ساکت شد قلمم عاشق شد نمیدانم کدامشان خواب را از چشمان خفته ام ! ربوده نورسفید لامپ مهتابی که سعی دارد رنگ رخسار من و هم اتاقی هایم را پریده تر جلوه دهد یا سرمایی که تامغز استخوانم رخنه کرده یا فکر وخیالی که حتی یک دم رهایم نمیکند فردا...
-
هیچ نمی خواهم ...
پنجشنبه 23 خردادماه سال 1387 21:50
دنیا از بیکران وجودت هیچ نمی خواهم هیچ فقط گوشه ای خالی از حضور آدمیان به من ببخش ! بگذار تادراین کنج تنهایی ، پیکر زخم خورده ام را با اشک غسل دهم .. بگذار خود مرهمی بر زخمهایم نهم خود تیمار دار خویش باشم بی هیچ هراسی از دستی نامرد که از آستین دوستی برآید و چهره ام را با ناخن خیانت بخراشد میخواهم تنها برای یک بار...
-
این التماسه ...
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 22:19
تو از قلب پاکم خبر نداشتی تو عالم یه رنگی که مارو کاشتی نگو که این جدایی کار خدا بود مشکل فقط همین بود دوستم نداشتی هر وقت می خواستم بگم یه باوفا باش تو این همه غریبه یه آشنا باش هر وقت می خواستم بگم یه باوفا باش تو این همه غریبه یه آشنا باش دلم تو سینه داد زد این التماسه فکر غرور این دل محض خدا باش دلم تو سینه داد زد...
-
آشفته و شیدا...
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 01:09
تنهاترین شمعم ، آشفته و شیدا تنهاترین شعرم ، ننوشته و زیبا تنهاترین حرفم بر روی لبهایت تنهاترین رازم ، ناگفته ناخوانا تنهاترین نورم در صبح چشمانت تنهاترین فریاد، کم حرف و پر معنا تنهاترین امیدم بر یک دل سوخته تنهاترین آواز ، تنهاترین نجوا تنهاترین شعرم در دفتر ایام تنهاترین شاعر ، تنهاترین تنها...
-
چشم نازت...
چهارشنبه 22 خردادماه سال 1387 01:06
روزای خیلی طلایی یادته روز ترس از جدایی یادته روز تمرین اشاره یادته شب چیدن ستاره یادته شعرهای کتاب درسی یادته یادته گفتی می ترسی یادته عکسمون تو قاب عکسو یادته بله ی بدون مکث و یادته دسمون تو دست هم بود یادته غصه هامون کم کم بود یادته چشم نازت مال من بود یادته دیدن من قدغن بود یادته روزگار قهرو آشتی یادته هیچ کس و جز...
-
اتاق...
سهشنبه 21 خردادماه سال 1387 20:11
یکی تنهاست اسیر غم هاست در کنجی از یک اتاق نوری نیست امیدی نیست جهنمی است در این اتاق اتاقی همچون قفس قفسی سرد و وحشتناک هیچ راهی برای فرارنیست در این اتاق.
-
امشب...
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 13:36
امشب دلم میخواهد به کسی بگویم"" دوستت دارم."" تو نهراس و آنکس باش. بگذار با هر آنچه در توان دارم همین امشب به تو ثابت کنم که دوستت دارم. بگذار برایت نقش آن دلباخته ای را بازی کنم که لحظه ای دور از محبوب خویش زندگی را نمیتواند. بگذار همچون معشوقی که برای وصال معشوقش جان میدهد برایت جان دهم. بگذار همین امشب پیش پایت...
-
سراپا...
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 13:01
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم ولی دل به پاییز نسپرده ایم چو گلدان خالی، لب پنجره پر از خاطرات ترک خورده ایم اگر داغ دل بود، ما دیده ایم اگر خون دل بود، ما خورده ایم اگر دل دلیل است، آورده ایم اگر داغ شرط است، ما برده ایم اگر دشنه دشمنان، گردنیم! اگر خنجر دوستان، گرده ایم؟! گواهی بخواهید، اینک گواه: همین زخمهایی که نشمرده...
-
دیده ی ما...
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 12:50
برروی بی نقاب افتد چو دیده ی ما گویای حالت ماست رنگ پریده ی ما خورشید محو گردد در پرتو جمالت ناید بدیدن صبح دیگر سپیده ی ما خار رهت بپوشد شاهراه الفت دستش کجا رسد بر دامان چیده ی ما تا ره ز چه شناسم نزدیک کرده ره را در چشم ناتوانم پشت خمیده ی ما کی می رسد زچشم مفتون سرمه سایت بانگ حیا بگوش الفت رسیده ی ما کلک شکسته...
-
ماه...
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 12:47
شب شده شب شده بدون ماه دفتر سرنوشت من شده سیاه تو شدی واسم فقط یک رویا یک آرزوی محال توی دنیا قبل اینکه ببینمت شاد بودم زندگی بود زیبا مغرور بودم آرزوهای زیادی داشتم اما... حالا چی مونده از من هیچی، آه روز های خوش چقدر هستن کوتاه دفتر سرنوشت من شده سیاه تو شدی واسم فقط یک رویا یک آرزوی محال توی دنیا قبل اینکه ببینمت...
-
نیمکت سنگی...
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 00:37
وعده ی دیدار کوچه ی رنگی پای اقاقی نیمکت سنگی بشین رو نیمکت چشم انتظار باش تا من تو راهم تو بیقرار باش کوچه رو فرش کن با گل رویا غروب رو شب کن با دل تنها ماه خبر کن تا به قشنگی بشه چراغ کوچه ی رنگی باغ نگاه رو پرپر راه کن تو لحظه صد بار راه و نگاه کن سر ساعت سرخ دلتنگی پیش توام توی کوچه ی رنگی شبنم عشق نم نم و نم نم...
-
بیام به دیدنت...
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 00:32
دلم فقط تو رو می خواد می خوام بیام به دیدنت دیوونتم دق می کنم اگه نیام به دیدنت این روزا مشکله برام نبودن و ندیدنت این روزا تنها آرزوم فقط به تو رسیدنه دیدن تو بهونه هر طپش قلب منه بگو تو هم دلت برام تنگ شده آخه چرا دلت مثل سنگ شده اگه بدونی که چقدر دلم واسه گرمی آغوش تو تنگ شده دلم برات تنگ شده به سرعت ثانیه ها می...
-
تکیه گاه...
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 00:28
ببین بخت من بدون تو سیاهه آخه عاشقی بدون تو یک گناهه تا که عشق تو واسم یه سر پناهه کار خداست به عشق تو اسیرم آره کار خداست بخاطرت میمیرم کار خداست اگه محو نگاتم واسه داشتن تو دنیامو باختم هر جا باشی تا آخرش باهاتم همیشه تکیه گاهتم ببین دریا و باد چه بیقرارن برای دیدنت تا بی نهایت آخه کار خداست که با تو باشم محاله تا...
-
زمزمه...
پنجشنبه 16 خردادماه سال 1387 00:24
زمزمه میکنی: دوستت دارم لبخند میزنم لبخند میزنی میبوسم عجیب منطقیست همهچیز حتی دلتنگیهایمان حتی دلگیریهایمان حتی اینهمه فاصله که کاش تمام شود و فردایی که کاش امروز شود تنها کاش رویاهایمان باور نکنند اینهمه منطق را که من تو را میان رویا از جنس عشق یافتم و تو مرا میان آنها ...
-
قصر خیال ...
چهارشنبه 15 خردادماه سال 1387 11:44
شبی مهتابی به قصر خیال من بیا تا از شوق دیدنت دانه دانه اشک نیازم را زینت مژگانم کنم... و آن را همچون ریسمانی بر گردنت بیاویزم! شبی به قصر خیال من بیا! تا لباسی از مهتاب بر تنت کنم و ماه را گویم به آستانت به سجده افتد آن شب شهرزاد را گویم تا هزاران قصه در وصف تو گوید! کاش به یاد آوری آن روز را که می گفتم من همه دلم......
-
قسمت ...
چهارشنبه 15 خردادماه سال 1387 00:51
نمی دونم از کجا شروع کنم قصه ی سادگیمو نمی دونم چرا قسمت می کنم روزهای خوب زندگیمو چرا اول قصه همه دوستم می دارن وسط قصه می شه سر به سرم میذارن تا می خواد قصه تموم شه همه تنهام میذارن می تونم مثل همه دورنگ باشم دل نبازم می تونم مثل همه یه عشق بادی بسازم تا با یک نیشه زبون بترکه و خراب بشه می تونم بازی کنم با عشق و...