-
تب ثانیه ها ...
دوشنبه 24 تیرماه سال 1387 12:29
پشت پرواز تب ثانیه ها جاری بود یک پرنده قفسش ساعت دیواری بود شب به انگیزه ی پایان خودش پاسخ داد ماه در مزرعه مشغول سحر کاری بود پشت هر ثانیه ای تازه نشستم که هنوز دلم آماده ترین قسمت بیداری بود ساعت از سبز گذشت و دلم از حوصله پر سهم کو؟ کو؟ ی دلم خلوت اجباری بود؟ تیک تاک از نفس افتاد ودلم پر پر زد باز هم لحظه شماری...
-
پر و بال عبورم ...
دوشنبه 24 تیرماه سال 1387 02:43
قفس داران سکوتم را شکستند دل دائم صبورم را شکستند به جرم پا به پای عشق رفتن پر و بال عبورم را شکستند مرا از خلوتم بیرون کشیدند چه بی پروا حضورم را شکستند تمنا در نگاهم موج می زد ولی رویای دورم را شکستند وباور کرده ام دنیا چنان هم با وفا نیست و بودن یا نبودن آنقدر ارزش ندارد وامروز است می دانم که باشم یا نباشم برای هیچ...
-
حرام شد...
دوشنبه 24 تیرماه سال 1387 01:47
دیشب دوباره دیدمت اما خیال بود تو در کنار من بشینی؟...... محال بود هر چه نگاه عاشق من بی نصیب بود چشمان مهربان تو پاک و زلال بود پاییز بود و کوچه ای و تک مسافری با تو چقدر کوچه ی ما بی مثال بود نشنید لحن عاشق من را نگاه تو پرواز چشم های تو محتاج بال بود سیب درخت بی ثمر آرزوی من یک عمر مانده بود ولی کال کال بود گفتم...
-
امشب...
یکشنبه 23 تیرماه سال 1387 22:15
از خانه بیرون می زنم اما کجا امشب شاید تو میخواهی مرا در کوچهها امشب پشت ستون سایه ها روی درخت شب می جویم، اما نیستی، در هیچ جا امشب میدانم آری نیستی، اما نمیدانم بیهوده میگردم به دنبالت، چرا امشب؟ هر شب تو را بی جستجو می یافتم اما، نگذاشت بی خوابی به دست آرم تو را امشب ها...سایه ای دیدم شبیهت نیست...
-
گل عشقت رویید...
یکشنبه 23 تیرماه سال 1387 21:14
در دل من روزی؛گل عشقت رویید یک گل سرخ؛ که در غربت تن؛می شد او را بویید در حریم سینه؛جای دادم او را با سرشک دیده؛آب دادم او را قد کشید و بالید؛در هوای احساس ریشه زد در جانم هر دم او با وسواس اسمان قلبم؛صاف بود و آبی شب رویاهایم؛همچنان مهتابی با خیالش آرام؛زندگی میکردم از حضورش در جان شاعری میکردم من رسیدم با او؛لب...
-
حیف...
یکشنبه 23 تیرماه سال 1387 21:07
حیف لحظه های خوبی که برای تو گذاشتم حیف غصه ای که خوردم، چون ازت خبر نداشتم حیف اون روزا که کلی ناز چشماتو کشیدم حیف شوقی که تو گفتی داری اما من ندیدم حیف حرفای قشنگی که برای تو نوشتم حیف رویام که واسه تو از قشنگیاش گذشتم حیف شبها که نشستم با خیالت زیر مهتاب حیف وقتی که تلف شد واسه دیدن تو ، تو خواب حیف با وفایی من،...
-
چه کرد...
یکشنبه 23 تیرماه سال 1387 14:24
دیدی ایدل که غم عشق دگر بار چه کرد چون بشد دلبر و با یار وفادار چه کرد آه از آن نرگس جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردم هشیار چه کرد اشک من رنگ شفق یافت ز بی مهری یار طالع بی شفقت بین که درین کار چه کرد برقی از منزل لیلی بدرخشید سحر وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد ساقیا جام می ام ده که نگارنده غیب نیست...
-
آرامش حضور...
یکشنبه 23 تیرماه سال 1387 02:39
ای قشنگترین احساسم با توام همیشه و هر جا و به تو می اندیشم بیش از آنکه بیندیشی. و بیش از آنکه حسش کنی . بهترینم زیباترینم لبخندت تسلی خاطراست و صدایت آرامش وجود. برای با تو بودن شاید تا قصه ها سفر کنم شاید... شاید تمام پروانه ها را برای رسیدن به تو فراخوانم. به جای تو زنده خواهم ماند ای همیشه آرامش حضور
-
خیالم تویی....
یکشنبه 23 تیرماه سال 1387 02:33
روم نمیشه نگات کنم ببخشید چشمامو غرق تو کنم ببخشید نمی تونم واست فدایی بشم جسارت ایندفه رو ببخشید می خوام واست زنده باشم بمونم تا عمر دارم از اون نگات بخونم بهونه هام پرسیدن سواله بذار واست همیشگی بمونم دعای هر وعده نمازم تویی روزنه خواب و خیالم تویی به کعبه می روم طوافش کنم به کعبه هم راز و نیازم تویی
-
تو رویا ...
یکشنبه 23 تیرماه سال 1387 02:19
من نباشم کی تو رویا موهاتو ناز می کنه کی با بالای شکسته با تو پرواز میکنه راست بگو من که نباشم اخمای پیشونیتو کی میاد دونه دونه با حوصله باز میکنه من نباشم کی میاد ناز نگاتو می خره کی میاد دنبال تو تو رو به خورشید ببره کی میگه حقا با همیشه با توئه واسه ی خاطر تو جون میده پشت پنجره من اگه نباشم کی واسه همیشه تو رو می...
-
همیشه...
شنبه 22 تیرماه سال 1387 21:47
همیشه این کلمه رو میشنیدم ... همیشه یه کسایی بودن که بهم بگن چرا تو عشقی نداری ... همیشه بودن کسایی که بگن عشق یعنی زندگی .. میگفتن اگه عاشق نشی یعنی زندگی نکردی ... ولی میدونی بهم نگفتن اگه اسیره یکی بشی دلت میسوزه .. بهم نگفتن اگه چشاش نگات کنه انگار تموم جونتو به اتیش میکشن .. بهم نگفتن اگه تمومه روز رو ببینیش ولی...
-
آرام جان خسته...
جمعه 21 تیرماه سال 1387 22:31
باران می بارد امشب دلم غم دارد امشب آرام جان خسته ره می سپارد امشب در نگاهت مانده چشمم شاید از فکر سفر بر گردی امشب از تو دارم یادگاری سردیه این بوسه را پیوسته بر لب قطره ، قطره اشک چشمم می چکد با نم نم باران ز دامن بسته ای بار سفر را با تو ای عاشق ترین بد کردم امشب
-
تمام عطش من ...
جمعه 21 تیرماه سال 1387 22:06
تنهایی ام به اوج می رسد تمام عطش من برای در آغوش داشتن تو تمام می شود. هق هقی تلخ با من است. ذوب شده ام در این همه آهن و دود و خدایی که نزدیک من بود را نمی بینم. باید بلند شوم و به تنها سبزینه گیاهم آب بدهم. این جا توی این عرفان گاه تنهایی من فقط خاطراتی از خلسه ای دور مرا به فردا می کشاند.
-
می بوسم ترا ...
جمعه 21 تیرماه سال 1387 21:50
گفتی که، می بوسم ترا گفتم، تمنا میکنم گفتی، اگر بیند کسی گفتم،که حاشا می کنم گفتی، ز بخت بد اگر ناگه رقیب آید ز در گفتم، که با افسون گری او را زسر وا می کنم گفتی، چه می بینی بگو در چشم چون آیینه ام گفتم، که من خود را در او عریان تماشا می کنم گفتی، اگر از کوی خود روزی تو را گویم برو ؟ گفتم، که صد سال دگر امروز و فردا...
-
دیوونگیه...
پنجشنبه 20 تیرماه سال 1387 21:05
کیه که آخر دیوونگیه واسه چشات کیه که جز من که میمیره واسه لحن خنده هات کی برات قصه میگه شبا که خوابت نمی بره کی پا به پات میاد وقتی که بارون میگیره کیه وقتی تشنته تو ابرا بلوا می کنه اگه یه جرعه بخوای کویرو دریا می کنه یه شب موی تو رو به صد تا مهتاب نمیده خودش می سوزه ولی تن به سایه و آب نمیده اون منم که عاشقونه شعر...
-
سکون...
سهشنبه 18 تیرماه سال 1387 20:51
سکون دستهایت را به که وام داده ای و نگاهت که مهربان بود و کودک؟ و تمامی شعور افکارت که میان همهمه سکون سقوط می کند. چشمانت که با من بودند و دل دریایی ات که هنوز با من است. بالا بلند! آن جاده آگاهی ریز ریز با ران برهنه و تلاوت عشق یادت هست؟ حالا این غصه های پیر دستهای خالی از یک خلوت و انتظار انتظار... غروب خودش را به...
-
رستاخیزی...
سهشنبه 18 تیرماه سال 1387 20:46
باران و رستاخیزی برای دوباره من و صبح که با تو آغاز است و این همه چکاوک و مهربانی ات که بین دو سلام تقسیم می شود. زمین را ببین و آسمان که امتداد خداوند است و مفهوم عظیم دوستت می دارم که چقدر در این همه وسعت سبز کوچک می شود درست مثل ارتفاع نگاهمان. آتش را بیاور. محدوده سرخ گرمایشی بزرگ وشب که روی شانه هایمان چادر گسترد...
-
کاش جای خالیت رو نبینم...
سهشنبه 18 تیرماه سال 1387 15:18
ای برای گریه کردن بهترین بهانه ی من ای که درمونی نداره ، درد دور از تو نشستن از پس پرده ی اشکام جای خالیتو می بینم داره بی تو کنده میشه دلم از میونه سینم کاشکی چشمام کور بشه جای تو رو خالی نبینه جای خالیت مثل خواب داره توی چشام میشینه همه عکساتو سوزوندم ، نامه هاتو پاره کردم تا به یاد تو نباشم ، دیگه دنبالت نگردم اما...
-
گنه کردم...
سهشنبه 18 تیرماه سال 1387 15:15
باز هم قلبی به پایم افتاد باز هم چشمی به رویم خیره شد یار هم در گیر و دار یک نبرد عشق من بر قلب سردی چیره شد باز هم از چشمه لب های من چشمه ای سیراب شد سیراب شد باز هم در بستر آغوش من رهروی در خواب شد در خواب شد بر دو چشمش دیده می ورزم به ناز خود نمی دانم چه می جویم در او عاشق دیوانه می خواهم که زود بگذرد از جاه . مال...
-
از یادم نمیره...
سهشنبه 18 تیرماه سال 1387 15:08
شب رفتنت عزیزم هرگز از یادم نمیره واسه هرکسی که میگم قصه شو , آتیش میگیره دل من یه دریا خون بود ,چشم تو یه دنیا تردید آخرین لحظه نگاهت غصه داشت باز ولی خندید شب رفتنت یه ماهی توی خشکی رفت و جون داد زلزله خیلی دلارو اون شب از غصه تکون داد شب رفتن تو دیدم یکی از قناری ها مرد فرداش اما دست قسمت اون یکی هم با خودش برد
-
پنجره...
دوشنبه 17 تیرماه سال 1387 21:28
یک پنجره برای دیدن یک پنجره برای شنیدن یک پنجره که مثل حلقه ی چاهی در انتهای خود به قلب زمین میرسد و باز میشود به سوی وسعت این مهربانی مکرر آبی رنگ یک پنجره که دست های کوچک تنهایی را از بخشش شبانه ی عطر ستاره های کریم سرشار میکند و میشود از آنجا خورشید را به غربت گلهای شمعدانی مهمان کرد یک پنجره برای من کافیست من از...
-
تو را بنده شوم...
دوشنبه 17 تیرماه سال 1387 21:17
سبزه دامن نسرین تو را بنده شوم ابتدای خط مشکین تو را بنده شوم چین بر آبرو زدن و کین تو را بنده شوم گره بر آبروی پرچین تو را بنده شوم حرف ناگفتن و تمکین تورا بنده شوم طرز محجوبی و آئین تو را بنده شوم اله اله زکه این قاعده اندوخته ای کیست استاد تو اینها زکه آموخته ای این همه جور که من از پی هم می بینم زود خود را به سر...
-
عشق تو بَسَم بود ...
یکشنبه 16 تیرماه سال 1387 19:10
می خواهم و می خواستمت، تا نفسم بود می سوختم از حسرت و عشق تو بَسَم بود عشق تو بَسَم بود، که این شعله بیدار روشنگر شب های بلند قفسم بود آن بخت گریزنده دمی آمد و بگذشت غم بود که پیوسته نفس در نفسم بود دست من و آغوش تو ، هیهات ، که یک عمر تنها نفسی با تو نشستن هوسم بود سیمای مسیحائی اندوه ، تو ، ای عشق در غربت این مهلکه...
-
من تورا بیگانه ام...
یکشنبه 16 تیرماه سال 1387 18:58
او شراب بوسه می خواهد ز من من چه گویم قلب پر امید را او به فکر لذت و غافل که من طالبم ان لذت جاوید را من صفای عشق می خواهم از او تا فدا سازم وجود خویش را او تنی می خواهد از من اتشین تا بسوزاند در ان تشویش را او به من می گوید ای اغوش گرم مست نازم کن که من دیوانه ام من به او می گویم ای نا اشنا،بگذر از من من تورا بیگانه...
-
رمیده...
جمعه 14 تیرماه سال 1387 21:23
نمی دانم چه می خواهم خدا یا به دنبال چه می گردم شب و روز چه می جوید نگاه خسته من چرا افسرده است این قلب پر سوز ز جمع آشنایان میگریزم به کنجی می خزم آرام و خاموش نگاهم غوطه ور در تیرگیها به بیمار دل خود می دهم گوش گریزانم از این مردم که با من به ظاهر همدم ویکرنگ هستند ولی در باطن از فرط حقارت بدامانم دو صد پیرایه بستند...
-
گمگشته...
جمعه 14 تیرماه سال 1387 21:04
من به مردی وفا کردم و او پشت پا زد به عشق و امیدم هر چه دادم به او حلالش باد غیر از آن دل که مفت بخشیدم دل من کودکی سبکسر بود خود ندانم چگونه رامش کرد او که میگفت دوستت دارم پس چرا زهر غم به جامش کرد اگر از شهد آتشین لب من جرعه ای نوش کرد وشد سرمست حسرتم نیست ز آنکه این لب را بوسه های نداده بسیار است باز هم در نگاه...
-
شب سپید...
جمعه 14 تیرماه سال 1387 02:17
روی ابریشم چین بغض صداتو میشه دوخت میشه اسم تو رو به شعله گره زد و نسوخت میشه ته مونده ی دریا رو به یادت سر کشید میشه جز تو حتی اسمون ابی رو ندید برای تحمل روز سیاه به تو فکر میکنم برای تصاحب رویای ماه به تو فکر میکنم به تو فکر میکنم اشکای من گوله گوله میچکن رو ماهی تابه همه دود میشن میسوزن شام من گریه کبابه اشکای من...
-
دخیل...
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1387 19:34
گردی از کوچه برنمی خیزد می روم و دخیل می بندم آرزو می کنم روزی غرق در لبم گردی آنقدر سخت خواهد بودپشت من ترانه بنویسی فکر لحظه لحظه مردن را می کنی و خون سردی فال فردای تو لابد مثل دیروز و حالا نیست می روی و دخیل می بندی آرزو می کنی که برگردی
-
غمی غمناک...
چهارشنبه 12 تیرماه سال 1387 15:49
شب سردی است، و من افسرده راه دوری است، و پایی خسته تیرگی هست و چراغی مرده می کنم، تنها، از جاده عبور دور ماندند ز من آدم ها سایه ای از سر دیوار گذشت غمی افروز مرا بر غم ها فکر تاریکی و این ویرانی بی خبر آمد تا با دل من قصه ها ساز کند پنهانی نیست رنگی که بگوید با من اندکی صبر، سحر نزدیک است هر دم این بانگ بر آرم از دل...
-
چه زیباست...
سهشنبه 11 تیرماه سال 1387 22:06
چه زیباست بخاطر تو زیستن وبرای تو ماندن بپای تو مردن وبه عشق تو سوختن؛ وچه تلخ وغم انگیز است، دور از توبودن، برای تو گریستن؛ و به عشق و دنیای تو نرسیدن؛ ایکاش می دانستی بدون تو، مرگ گواراترین زندگیست؛ بدون تو وبه دور ازدستهای مهربانت، زندگی چه تلخ وناشکیباست. ایکاش می دانستی مرز خواستن کجاست، وایکاش میدیدی قلبی راکه...