-
هم نفس...
جمعه 3 آبانماه سال 1387 15:03
می خوام که با هر نفسم، بگم تویی هم نفسم بغض تو رو داد بزنم، بگم توی هر نفسم می حوام که با ترانه هام، قفل سکوت و بشکنم تو هم صدام و بشنوی، منم صداتو بشنوم می خوام بگم تو بهترین، ستاره ی بخت منی می خوام بگم که خواستنت، تموم دنیای منی می خوام که هر شب واسه تو، ستاره ها رو بشمورم ماه و ستارم واسه چی، هرچی تو گفتی بشمورم...
-
ایستگاه جدایی...
جمعه 3 آبانماه سال 1387 14:55
وقتی که به من می خندی انگاری دنیارو دارم روی فرش مهربونی بی صدا من پا می زارم وقتی گریه می کنی تو غیر غم هیچی ندارم گیج می شم نمی تونم من خودم و به یاد بیارم وقتی نیستی خونه تار مثل شب بی ستاره اکه تو بیای دوباره توی خونه نور می باره تو برام قصه می خوندی تا برم به شهر رویا برم از حقیقت تلخ برسم به کذب دنیا یه قطار...
-
دعا کن...
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1387 11:58
دعا می کنم که هیچگاه چشمهای زیبای تو را در انحصار قطره های اشک نبینم و تو برایم دعا کن ابر چشم هایم همیشه برای تو ببارد دعا می کنم که لبانت را فقط در غنچه های لبخند ببینم و تو برایم دعا کن که هر گز بی تو نخندم دعا می کنم دستانت که وسعت آسمان و پاکی دریا و بوی بهار را دارد همیشه از حرارت عشق گرم باشد و تو برایم دعا کن...
-
سوء تفاهم ...
سهشنبه 30 مهرماه سال 1387 20:30
شاید که عشق ما فقط سوء تفاهم بود و بس تصویر چشم عاشقت شاید توهم بود و بس گم شد خیال عشق تو در لابه لای لحظه ها شاید که حس عاشقت از اولش گم بود و بس حالا ولی فهمیده ام از غربت چشمان تو آن آشنا بیگانه ای مانند مردم بود و بس تقدیر آدم می شوم تبعیدی از تو تا خودم اما کجای ماجرا تقصیر گندم بود و بس تو نقطه کور غزل در تار و...
-
درد دوری...
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 22:41
تو بهم یاد دادی که زندگی یعنی چی یاد دادی دوست داشتن یعنی چی یاد دادی چطور عا شق بشم یاد دادی چطور شاد باشم چطور گریه کنم وقتی با هم بودیم من و تو ما بو دیم چه شبو رو زایی بود وقتی دستاتو تو دستام می فشر دی انگا ری دنیا رو دادن واسه من وقتی اشکاتو می ریختی وا سه من انگاری مر گو آ وردن واسه من که بمیرم و نبینم اشکتو آه...
-
شوق...
دوشنبه 29 مهرماه سال 1387 11:45
به سوی تو به شوق روی تو به طرف کوی تو سپیده دم آید مگر تو را جوید بگو کجایی؟ نشان تو گه از زمین گاهی ز آسمان جوید ببین چه بی پروا ره تو میپوید بگو کجایی؟ کی رود رخ ماهت از نظرم؟ به غیر نامت کی نام دگر ببرم؟ اگر تو را جویم حدیث دل گویم بگو کجایی؟ به دست تو دادم دل پریشانم دگر چه خواهی؟ فتا ده ام از پا بگو که از جانم...
-
کاش می دانستی...
یکشنبه 28 مهرماه سال 1387 23:52
کاش می دانستی چقدر دوستت دارم ..... کاش می دانستی بدون تو نمیتوانم زندگی کنم ..... کاش می دانستی همه زندگی منی..... کاش می دانستی دستای سردم فقط با گرمای وجود تو گرم میشه..... عشق یعنی با غم الفت داشتن سوختن با درد نسبت داشتن عشق دریک جمله یعنی انتظار انتظار روز رجـــعت داشتن عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی در جهان...
-
از عهد آدم...
یکشنبه 28 مهرماه سال 1387 11:25
من از عهد آدم تو را دوست دارم از آغاز عالم تو را دوست دارم چه شب ها من وآسمان تا دم صبح سرمدیم نم نم :تو را دوست دارم نه خطی ،نه خالی! نه خواب و خیالی! من ای حس مبهم تو را دوست دارم سلامی صمیمی تر از غم ندیدم به اندازه ی غم تو را دوست دارم بیا تا صدا از دل سنگ خیزد بگوییم با هم : تو را دوست دارم جهان یک دهان شد هم...
-
سرمه...
شنبه 27 مهرماه سال 1387 23:05
یاد بگذشته به دل ماند و دریغ نیست یاری که مرا یاد کند دیده ام خیره به ره ماند و نداد نامه ای تا دل من شاد کند خود ندانم چه خطایی کردم که ز من رشته الفت بگسست در دلش جایی اگر بود مرا پس چرا دیده ز دیدارم بست هر کجا مینگرم باز هم اوست که به چشمان ترم خیره شده درد عشقست که با حسرت و سوز بر دل پر شررم چیره شده گفتم از...
-
بندبند تنم...
جمعه 26 مهرماه سال 1387 19:52
برای آنانکه دل شکستن را بهتر از دوست داشتن آموخته اند هر وقت گفتی جدایی بند بند تنم لرزید هر وقت گفتی فاصله مردمک چشمانم منزلگاه تصویر جاده ای مه آلود شد با مسافری تنها که کوله بار خود را به دوش می کشید راز هم می گریخت و از روی ترحم نگاهی به پشت سرش نمی انداخت دل هر چه داشت نثار چشمان تو کرد اما دل تو غریبه را پرستید...
-
خریدار...
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1387 22:25
بگو که دلدارت منم یار وفادارت منم بگو تو راه عاشقی همیشه غمخوارت منم بگو که شیرینم توی حالا که فرهادت منم تنها اشاره ای بکن تا دل به دریا بزنم بیا تا چشم پنجره پر بشه از نگاه تو بیا تا چشم عاشقم ببین روی ماه تو بگو خیالت همه شب یک لحظه تنهام نزاره اگر تو مهربون باشی غم تو دلم جا نداره گفتم خریدارت منم گفتی که خته...
-
خیلی سخته...
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1387 21:58
خیلی سخته اشکای معشوقتو بببینی و هیچی نگی تو خودت بشکنی و هیچی نگی من دیدم برای اولین بار جلو ی من گریه کرد اون منو ندید مردم و زنده شدم به ازای هر اشکش ۱۰ تا اشک ریختم از خودش بیشتر گریه کردم با قرص خودمو اروم کردم حالم بده کمکم کنید تحمل یه قطره اشکشم ندارم حیف اون چشا نیست که باید بباره
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1387 21:57
خیلی سخته اشکای معشوقتو بببینی و هیچی نگی تو خودت بشکنی و هیچی نگی من دیدم برای اولین بار جلو ی من گریه کرد اون منو ندید مردم و زنده شدم به ازای هر اشکش ۱۰ تا اشک ریختم از خودش بیشتر گریه کردم با قرص خودمو اروم کردم حالم بده کمکم کنید تحمل یه قطره اشکشم ندارم حیف اون چشا نیست که باید بباره
-
من و دنیای پر از غم ...
پنجشنبه 25 مهرماه سال 1387 21:52
تو و این شرابخانه تو و این دل ِ خرابم تو بیا و شادمانی بفکن در این شرابم تو و مرد ِ تشنهکامی که هنوز امید دارد چه شود که با خیالت ببری از این سرابم ؟ تو و گفتن ِ حقیقت که مرا تو دوست داری من و ترس از همین که : نکند هنوز خوابم؟ خوشم از همین اشارت به که گویم این بشارت؟ که پـس از هزار خواهش تو چه دادهای جوابم تو چه خوب...
-
به خیالم...
چهارشنبه 24 مهرماه سال 1387 20:57
به خیالم که تو دنیا واسه تو عزیزترینم! آسمون ها زیر پامه اگه با تو رو زمینم! به خیالم که تو با من یه همیشه آشنایی! به خیالم که تو با من دیکه از همه جدایی! من هنوزم نگرانم که تو حرفامو ندونی! این دیگه یه التماس من می خوام اینو بدونی! من و تو چه بی کسیم وقتی تکیه مون به باد! بد و خوب زندگی منو دست گریه داده! ای عزیز هم...
-
تویی...
سهشنبه 23 مهرماه سال 1387 13:31
تورا به اندازه نفسهایت، دوست دارم تو را به قدر ِ دوست داشتن، دوست می دارم تو را برای با " تو" بودن ، دوست می دارم تو را، برای همهء روزهایی که نزیسته ام، دوست می دارم تو را به اندازهء گرمای نان ِ داغ ِ گندم، دوست می دارم تو را به قدر ِ همهء گلهایی که نروییدند ، دوست می دارم تو را به اندازهء نفسهایت ، دوست می...
-
حرفی از نام تو...
دوشنبه 22 مهرماه سال 1387 22:13
ناگهان دیدم سرم آتش گرفت سوختم ، خاکسترم آتش گرفت چشم واکردم ، سکوتم آب شد چشم بستم ، بسترم آتش گرفت در زدم ، کس این قفس را وا نکرد پر زدم ، بال و پرم آتش گرفت از سرم خواب زمستانی پرید آب در چشم ترم آتش گرفت حرفی از نام تو آمد بر زبان دستهایم ، دفترم آتش گرفت
-
الهی خون بشی ای دل ...
شنبه 20 مهرماه سال 1387 22:42
دلا دیشب چه می کردی تو در کوی حبیب من الهی خون شوی ای دل تو هم گشتی رقیب من خیال خود به شبگردی ، به زلفش دیدم و گفتم رقیب من چه می خواهی تو از جان حبیب من نهیبی می زدم با دل که زلفت را نلرزاند ندانستم که زلفت هم ، بلرزد با نهیب من خوشم من با تب عشقت ، طبیب آمد جوابش کن حبیبم ، چشم بیمار تو بس باشد طبیب من در آن زلف...
-
باران زده من...
شنبه 20 مهرماه سال 1387 14:05
منتظر نباش که شبی بشنوی از این دلبستگی های ساده ، دل بریده ام ! که عزیز بارانی ام را در جاده ای جا گذاشتم یا در آسمان ، به ستاره ی دیگری سلام کردم توقعی از تو ندارم اگر دوست نداری درهمان دامنه ی دور دریا بمان هر جور تو راحتی ... باران زده من همین سو سوی تو از آن سوی پرده ی دوری برای روشن کردن اتاق تنهاییم کافیست من که...
-
مرداب...
پنجشنبه 18 مهرماه سال 1387 22:00
مرداب اتاقم کدر شده بود و من زمزمۀ خون را در رگ هایم می شنیدم زندگی ام در تاریک ژرفی می گذشت. این تاریکی، طرح وجودم را روشن می کرد. در باز شد و او با فانوسش به درون وزید. زیبایی رها شده بود و من دیده براهش بودم: رویای بی شکل زندگی ام بود. عطری در چشمم زمزمه کرد. رگ هایم از تپش افتاد همۀ رشته هایی که مرا به من نشان می...
-
من تمام قصه هام قصه توست...
یکشنبه 14 مهرماه سال 1387 20:01
با تو چه زندگی هایی که تو رویاهام نداشتم تک و تنها بودم اما تورو تنها نمیذاشتم چه سفرها با تو کردم چه سفرها تورو بردم دم مرگ رسیدم اما به هوای تو نمردم دارم از تو مینویسم که نگی دوستت ندارم از تو که با یک نگاهت زیرو رو شد روزگارم دارم از تو مینویسم ... دارم از تو مینویسم موقع نوشتنو.... وقت اسم گذاشتنو کسی رو جز تو...
-
عهد...
یکشنبه 14 مهرماه سال 1387 13:25
وفا نکردی و کردم، جفا ندیدی و دیدم شکستی و نشکستم، بریدی و نبریدم اگر ز خلق ملامت، و گر ز کرده ندامت کشیدم از تو کشیدم، شنیدم از تو شنیدم کی ام، شکوفه اشکی که در هوای تو هر شب ز چشم ناله شکفتم، به روی شکوفه دویدم مرا نصیب غم آمد، به شادی همه عالم چرا که از همه عالم، محبت تو گزیدم چو شمع خنده نکردی، مگر به روز سیاهم چو...
-
زندگی بی غم نمی شه...
یکشنبه 14 مهرماه سال 1387 13:15
گریه کردم تا بدونی زندگی بی غم نمی شه اگه دستامو بگیری از غرورت کم نمی شه ساکت و صبوری عاشق وقتی حوصله نداری پیش حرفای دل من حرف عشق و کم می یاری لحظه ها تلخ و حقیرن وقتی قهری با دل من کاش چشمات یه جاده می زد از دل تو تا دل من ای که لحظه ها مو بردی تو خیالت به اسیری نکنه بیای دوباره بونه ی تازه بگیری من سبد سبد صداقت...
-
هیچکس...
یکشنبه 14 مهرماه سال 1387 13:13
هیچکس با من در این دنیا نبود هیچکس مانند من تنها نبود هیچکس دردی زدردم بر نداشت بلکه دردی نیز بر دردم گذاشت هیچکس فکر مرا باور نکرد خطی از شعر مرا از بر نکرد هیچکس معنای آزادی نگفت در وجودم رد پایش را نجست هیچکس آن یار دل خواهم نشد هیچکس دمساز و همراهم نشد هیچکس چون من چنین مجنون نبود در کلاس عا شقی دلخون نبود هیچکس...
-
شب ها سکوت...
شنبه 13 مهرماه سال 1387 14:18
شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی آوای تو می خواندم از لابتناهی آوای تو می آردم از شوق به پرواز شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی امواج نوای تو به من می رسد از دور دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان خوش می دهد از گرمی این شوق گواهی دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست من سرخوشم از...
-
من این را خواب میدانم...
شنبه 13 مهرماه سال 1387 14:15
مرا از یاد خواهی برد میدانم و من از دیدگان سرد تو یک روز میخوانم سرود تلخ و غمگین خداحافظ مرا از یاد خواهی برد و از یادم نخواهی رفت من این را خوب میدانم که روزی هم ، مرا از خویش خواهی راند و قلبت را که روزی آشیان گرم عشقم بود ، خواهی برد تو از یادم نخواهی رفت و چشمان تو هر شب آسمان تیره ی احساس من را نور میپاشد و من...
-
خمارم...
شنبه 13 مهرماه سال 1387 13:46
مگر چشمان ساقی بشکند امشب خمارم را مگر شوید شراب لطف او از دل غبارم را بهشت عشق من در برگ ریز یادها گم شد مگر از جام می، گیرم سراغ چشسم یارم را به گوشش بانگ شعر و اشک من ناآشنا آمد به گوشش سنگ می خواندم سرودآبشارم را! به جام روزگارانش شراب عیش وعشرت باد که من با یاد او از یاد بردم روزگارم را
-
معبودم...
پنجشنبه 11 مهرماه سال 1387 20:21
معبودم سکوتم را از صدای تنهاییم بدان ... نمیخوانم و نمیگویم چون درونم هیچ بوده و تو آمدی برایم قصه هایی از عشق سراییدی و به من قصه باران آموختی.... میدانی قصه باران، قصه شستن غمهاست و درون انسانها پر از غم و تنهایی است ونگاهم به باران تو افتاد و ناگهان تمام تنهاییم را فراموش کردم... و به تو و داشتن تو می بالم ... خیال...
-
به درد بی دوایی...
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 02:46
به درد بی دوای من، کسی مرهم نشدهرگز نصیب من در این دنیا، بجز ماتم نشد هر گز به من هر کس که رو آوردم، نمک پاشید بر زخمم به دستان تو هم حتی، غم ما کم نشد هر گز دل من در شب تیره، فقط خورشید را می جست ولی یابنده یک شمع کوچک هم نشد هر گز دل مغرور من، تنهای تنها در پی او بود ولی او هم دمی در فکر سامانم نشد هرگز همیشه این دل...
-
زیر بارون...
سهشنبه 9 مهرماه سال 1387 02:42
زیر بارون توی سرما مثل اون پری رویا توی دریای خیالش غرق خاطرات یارش دلش انگار که خزون بود اون چشاش کاسه خون بود روی تیکه های قلبش لحظه هاش بی حس و جون بود چه پریشون تو خیابون راه میرفت به زیر بارون خسته از یه حس کهنه تو سکوت هرچی غصه مث دیروز و پریروز گم می شد تو باغ قصه مونده بین یه دوراهی تو سراب چشم براهی مونده با...